• امروز : شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳
همین لحظه و همینجا برای شما خاطره خواهد شد

احترامی که شهید داوود ابراهیمی به پدر و مادر میگذاشت

  • کد خبر : 4123
احترامی که شهید داوود ابراهیمی به پدر و مادر میگذاشت

پدر داوود شبکار بود . داوود هم شب ها با بسیج میرفت گشت و پاسداری میداد . صبح با آن حالت خسته و در آن سرما می آمد خانه . آن موقع اسلامشهر با کمبود آب مواجه بود و در هر خانه ای تانکر وجود داشت . اهالی خانه تانکر را از آب پر میکردند […]

پدر داوود شبکار بود . داوود هم شب ها با بسیج میرفت گشت و پاسداری میداد . صبح با آن حالت خسته و در آن سرما می آمد خانه . آن موقع اسلامشهر با کمبود آب مواجه بود و در هر خانه ای تانکر وجود داشت . اهالی خانه تانکر را از آب پر میکردند برای استفاده در طول روز .
داوود که پس از گشت ، از مسجد می آمد ، آهسته درب را باز میکرد . فرغون و دبه های آب را برمیداشت و با خودش میبرد . دبه ها را از آب پر میکرد و می آورد به خانه . بعد تانکر را آب میکرد . میگفت بابام از شب کاری آمده به خانه و خسته است . هوا هم سرد است و نمیخوام دیگر بابایم برود آب بیاورد . ایشان اینقدر بچه ی با ادبی بود و احساس مسئولیت میکرد .
خاطرم هست که برای اولین بار اعلام کرده بودند که در مصلی امام خمینی ، نماز عید فطر را شخص حضرت امام خمینی میخواند . وقتی آن شب این خبر را شنیدم با حسرت گفتم : ای کاش که من هم فردا میتوانستم بروم ولی توان ندارم و مریضم . داوود فورا زد به سینه اش و گفت من! من! من!. من خودم فردا شما را میبرم . همان شب هم رفت برای مراسم چهلم شهید سردار برنده سیفی که در مسجد فرمانده‌ی آموزشی آن ها بوده .
آن موقع ، وقتی که شهید می آوردند ، همسایه ها تا چهلم یا تا چند روز ، کوچه را آب و جارو میکردند . گلدان میچیدند ، عکس شهدا را میگذاشتند و امثال این کار ها ولی منافقین شبانه و در وقت هایی که مردم خواب بودند ، می آمدند و عکس های شهدا را میشکستند و پاره میکردند . گلدان ها را میشکستند و به هر نحو که میتوانستند آسیبی به خانواده شهید میرساندند .
داوود آن شب برای پست دادن و محافظت از عکس ها و گلدان های مراسم آن شهید رفته بود .
صبح فردا با این حال که رفته بود و آب آورده بود ، خسته بود و برای پاسداری از چهلم شهید هم رفته بود ، آمد و به من گفت که من هم می آیم . خلاصه با من آمد و راه افتادیم به سمت مصلی . بین راه که میرفتیم ، به خیابان امام موسی کاظم (ع) که رسیدیم ، نگاهی کرد و گفت که امروز باهم داریم میرویم و از این خیابان میگذریم اما یک روزی همین جا و همین‌ نقطه برای شما یک خاطره میشود . من فهمیدم چه میخواهد بگوید اما ادامه ندادیم . خلاصه باهم رفتیم و به مصلی امام خمینی رحمه الله علیه رسیدیم . رسیدیم به یک جایی که باید از هم جدا میشدیم . داوود باید طرف مردانه میرفت و من باید طرف زنانه میرفتم . داوود یک تانکر را نشان داد و گفت قرارمان کنار این تانکر آب که اینجا است . قرار شد بعد از نماز بیاید اینجا .
خلاصه رفتیم به محل نماز ، نماز که تمام شد گفتم ای وای ، حالا وقت خطبه است ولی من خطبه را نشنیدم ولی خب چکار کنم ؟ اگر بمانم ، این بچه الان آنجا منتظر میماند و باید دنبال من در این گرما بگردد .
من هم آمدم تا همان تانکر و دیدم که داوود همان جا ایستاده . یک دانه مشمبا برداشته بود و پر از آب کرده بود برای من . فکر کرده بود حالا که هوا اینقدر گرم است و من هم مریض حال هستم ، باید با آب به استقبال من بیاید . آب در دستش بود و همانجا کنار تانکر ایستاده بود .
تا رسیدم گفت آمدی ؟ بیا بیا بیا! دست و صورت من را آب زد و خنکم کرد . بعد گفت راستی یک سوال ! گفتم چی ؟ گفت ما خطبه را گوش ندادیم ، نمازمان باطل شده ؟ گفتم نه! انشالله شما که به احترام مادر خطبه را گوش ندادی و بخاطر اینکه من اینجا منتظر هستم آمدی ، برای همین نمازت صحیح است .
این از احترام پدر و مادر .

حاج رسول از من خواست برای شهادتش دعا کنم
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=4123
  • نویسنده : حاجیه خانم زهرا مهرخاوران (مادر شهید)
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

20تیر
ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان
شیوه ی فرماندهی فرمانده گردان تخریب اینگونه بود

ماموریت دونفره با شهید حاج عبدالله نوریان

17تیر
راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری
این خاطره ای بود که من در بدو ورودم از حاج عبدالله داشتم

راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج مجید بختیاری

ثبت دیدگاه