redux-framework
زودتر از حد مجاز فراخوانی شد. این معمولاً نشاندهندهٔ اجرای کدی در افزونه یا پوسته است که خیلی زود اجرا شده است. ترجمهها باید در عملیات init
یا بعد از آن بارگذاری شوند. Please see Debugging in WordPress for more information. (این پیام در نگارش 6.7.0 افزوده شده است.) in /home/jawahers/domains/khaledin.com/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114روزهای بین عملیات والفجر یک و خیبر رتبه برتر کنکور ، شهید حمیدرضا دادو یک جنازه می بردیم و یک جنازه تحویل می گرفتیم بچه گربه های آقا مصطفی صدرزاده تیر به پهلوی مصطفی خورده بود اما بجای ناله میگفت یا فاطمه الزهراء س بیان ماموریت یک نیروی تخریبچی در عملیات به روایت حاج حبیب فرخی نحوه شهادت شهید بخش علی گردویی لیست تصویری شهدای گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام
شهید حاج قاسم اصغری، زمانی که تیری به پایش اصابت کرده بود، آن تیر منفجر شد. این تیر از نوع دو زمانه بود. پس از این حادثه، مدتی در شهر ماند. خانمش اجازه نمیداد که او به جبهه بازگردد. حدود یک سال در شهر ماند، اما پس از آن به گردان تخریب بازگشت و معاون […]
یکی از شهدایی که برای من بسیار شاخص بود، شهید معمارزاده بود. تا جایی که من به خاطر دارم، او را به نام حسین میشناختیم، اما بعدها که با دوستانم صحبت میکردیم، فهمیدم که نام اصلیاش سیامک بوده است. شهید معماریان دانشجوی انگلستان بود و فردی تحصیلکرده و بافضیلت محسوب میشد. محاسن او تازه درآمده […]
ما چند شب در طلائیه درگیر بودیم. هدف از حضور در طلائیه این بود که بتوانیم راه را از جاده “نشوه” عراق باز کنیم و از طریق این جاده به جزایر شمالی و جنوبی راه پیدا کنیم. هدف اصلی این بود که یک راه زمینی باز شود تا امکانات و تدارکات بتوانند بهراحتی رفتوآمد کنند. […]
عملیات بیتالمقدس در سه مرحله آغاز شد. در مرحله اول، ما از کارون به جاده آسفالت رسیدیم. در مرحله دوم، به دژ (کوسواری) پیشروی کردیم و در مرحله سوم، از دژ (مارد) تا آن طرف جاده شلمچه و خاکریزی که نزدیک نهر خین بود، مستقر شدیم. در بحث محاصره خرمشهر، حاج احمد قبل از عملیات […]
در عملیات مسلم، تیپ سیدالشهدا تشکیل شد و در آن زمان، شهید علی موحد دانش بهعنوان فرمانده تیپ بودند. مدتی گذشت تا اینکه شهید موحد در جلسهای به من گفت: “یک نفر را بهعنوان مسئول تخریب لشگر ده سیدالشهدا معرفی کن.” چند روزی گذشت، اما با وجود اینکه تعدادی از بچهها برای این مسئولیت بودند، […]
ما در تخریب معمولاً یک گروهی داشتیم که به آن “اطلاعات رزمی” میگفتند. این گروه وظایف اطلاعاتی را بر عهده داشت. آنها هم با بچههای اطلاعات تیپ و لشکر همکاری میکردند و هم مینهای جدید را شناسایی کرده و اطلاعات آنها را به ما منتقل میکردند. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس، بچهها به یک مین […]
در مریوان، ارتش یک سری مینهای ضدنفر در منطقه کار گذاشته بود. این مینها را با گونی خالی کرده بودند، اما به مرور زمان، بر اثر بارندگی، رانش زمین و عوامل دیگر، این مینها بهصورت بسیار نامنظم در زمین پوشیده شده بودند. هیچکس حاضر نمیشد به سمت این میدانها برود. من در اردیبهشت سال ۱۳۵۸، […]
یک روز آقای نوری، فرمانده لشکر، به مقر ما آمد. مقر ما در یک مدرسه بود. آقای نوری گفت که آقای چمران سلام رساندهاند و گفتهاند: “ده پانزده نفر از این بچههای چریکتان را به من بدهید.” ما حدود ۲۰ نفر بودیم؛ ترکیبی از بچههای تبریز، تهران، و شهرهای دیگر. اینطور نبود که از هم […]
خاطرات بسیاری از شهدای گردان دارم که اگر عمری باقی باشد، حتماً خدمتتان عرض میکنم. اما این خاطره یک خاطره ی خاص از شهید مهدی باکری است . یک بار درباره آقا مهدی از بچههای تبریز پرسیدم. گفتند ایشان دو برادر بیشتر نبودند که بزرگسال بودند. این خاطره مربوط به یکی از بستگاه نزدیک ایشان […]
یک روز که در پادگانی در شهر سنندج بودیم ، حاج مجید مطیعیان (فرمانده گردان تخریب) آمد و یک سری صحبت ها کرد در ارتباط با یک سری پاک سازی میادن مین که به ما محول شده بود . آن جا اسم بچه ها را برای پاک سازی اعلام کردند . دو گروه شدیم ، […]
قبل از عملیات عاشورای سه ، لشگر سیدالشهداء علیه السلام ، تیپ سیدالشهدا بود و هنوز به لشگر ارتقاء پیدا نکرده بود . حاج علی فضلی که فرمانده لشگر شد ، تیپ تبدیل به لشگر . اولین عملیاتی که در زمان فرماندهی حاج علی فضلی انجام شد به نظرم عملیات عاشورای سه بود . عملیات […]
بعد از عملیات فکه قرار شد برای مین گذاری یگ گروه به فاو برود. حدود 20 نفر بودیم که هفت تن آل صفا آن جا شهید شدند. آن زمان حاج عبدالله تازه شهید شده بود و سید محمد زینال حسینی فرمانده بود . شهید سید محمد به من گفت شما هم با بچه ها برو.. […]
لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام در منطقه ی سردشت یک خط پدافندی داشت که قبلا خط عراقی ها بود و ظاهرا به تازگی تصرف شده بود . یکی دو تا از گردان های لشگر آن جا مستقر بودند . عراقی ها آن جا یک سری میدان مین داشتند که قبل از شکستن خط شان کاشته […]
من حدیقه ناصر ترابی مادر حاج رسول هستم. اسم پسرم پرویز بود. وقتی به جبهه رفت اسمش را رسول گذاشت. پسرم به من می گفت : وقتی به من پرویز می گویند خجالت میکشم. چرا اسم من را پرویز گذاشتید ؟! در جبهه اسمش را عوض کرده بودند و اسمش را رسول گذاشته بودند. وقتی […]
من یادم هست در یکی از روستاهای کرمان به نام خانوک، یک مادری بود که این مادر، سه پسرش به نام زادخوش به طور همزمان در جنگ بودند(1). یکی از پسرانش شهید شد . این مادر خودش آمد و قبر را حفر کرد. به کسی دیگر اجازه حفر نداد. وقتی خسته شد، دخترش را صدا […]
آن موقع در جبهه با فاصلهی کوتاه نامه میداد و تند تند نامه میداد. مثلا میگفت که من به اندیمشک رسیدم . اینجا جایم خوب است . نگران نباشید، برای ما دعا کنید . بعد من در نامه ای برای داداشش نوشتم که ایشان آنجاست و شما به ایشان بگو که این قضیه بود . […]
پسرم ، شهید داوود ابراهیمی در مدرسه از جهت ورزش و قرآن و از جهت علمی تقریبا نمونه بود . در آن دوران ، با تایید دیگران و لطف دیگران ، این حقیر به عنوان یکی از اعضای انجمن اولیاء و مربیان مدرسهشان انتخاب شده بودم . در آن زمان این عزیزمان در مدرسه شان […]
یکی از خاطرات بسیار خندهدار و جالب که شاید بعضی از دوستان هم شنیده باشند، مربوط به زمانی است که در پایگاه شهید موحد حضور داشتیم. ما فکر میکنیم حدود شش یا هفت ماه در آنجا بودیم. اگر درست به خاطر داشته باشم، این دوره مربوط به مدتی قبل از عملیات خیبر بود. در آن […]
یک بار که با مشکلی شخصی و بزرگ دستوپنجه نرم میکردم، به گلزار شهدا رفتم و مستقیم به سر مزار شهید مصطفی صدرزاده رفتم. دلم به شدت شکسته بود و دردم را به او گفتم: «آقا مصطفی، این مشکل منه. اگر حلش نکنی، از این راهی که با شما آمده بودم، برمیگردم و همه چیز […]
اوایل امسال با تعدادی از رفقا من جمله شهید سیدابراهیم (مصطفی صدرزاده) رفته بودیم برا شناسایی قبل از عملیات (تو منطقه ی درعا) حین برگشت، با توجه به فصل بهار و کشتزارهای گسترده ی تو منطقه، حاشیه ی راه بوته های بلندی که انتهای ساقه هاشون، خارهای توپی شکل (اندازه ی یه گردوی بزرگ) رشد […]
سردار بزرگ اسلام شهید صدرزاده با اسم جهادی «سیدابراهیم» نزدیک به سه سال از عمر خود را زمانی که میتوانست کنار همسر و دختر و پسرش باشد؛ در راه اسلام به خاطر امنیت ما و جامعه اسلامی کنار گذاشت. از زندگی خود و زمانهایی که میتوانست در راحتی و آرامش باشد گذشت. در سختترین شرایط […]
پارسال تو عملیات تل قرین که حدود بیست کیلومتری مرز اسراییل انجام شد فرمانده و جانشین فاطمیون (سردارشهید ابوحامد فرمانده ی تیپ و سردار شهید فاتح جانشین تیپ) و شهید مهدی صابری فرمانده گروهان و شهید نجفی و…شهید شدند… سید، (شهید مصطفی صدرزاده) چون علاقه ی خاصی به شهید صابری داشت مرخصی گرفت و رفت […]
امروز تو زینبیه همش خاطراتی که با سید ابراهیم بودم جلو چشمم زنده شد… کبابی که آخرین بار خوردیم و گفت: یادش بخیر با سردار شهید حاج حسین بادپا اومدیم اینجا و بهش گفتم حاجی نمی خوای سور شهادتت رو بدی؟ باهم کباب گوشت شتر خوردیم…و منم برد داخل کبابی و یه نهار به یاد […]
فرزندم ذوالفقار..خدا تو را رو سفید بگرداند همینطور که مرا در مقابل زهرا(س) روسفید کردی…من روز قیامت با افتخار میایستم در حالیکه سر خونی تو را در بغل دارم و با دست خودم خون تو را به آسمان پرتاب میکنم تا فرشتگان با خون تو بالهای خود را آراسته کنند…شکایت خود را از قومی که […]
قرارمان شد جمعه. یک جمعه داغ وسط تیرماه مشهد. «نفیسه عطایی» دختر خندانی که عکسهایش را در جستوجوی اینترنتی دیده بودم، در را باز کرد. لبخندش از حلقه روسری شکوفه دار بیرون زد. تعارفمان کرد. از در راهرویی رد شدیم که یکطرف دیوارش را کمد یادگاریهای «بابا مرتضی» پرکرده بود. مثل این کمد را در […]
روایت پدر شهید عباس دانشگر : برای حضور به موقع در مسجد ، یک رادیوی قدیمی در آشپزخانه بود که همیشه قبل از اذان آن را روشن میکردم تا اعضای خانواده متوجه نماز باشند . گاهی هم که فراموش میکردم رادیو را روشن کنم میدیدم عباس و برادرانش وضو نگرفتند . به کنایه میگفتم : […]
وی درباره موافقت خانواده برای رفتن فرزندش چنین گفت: پسرم اولین شهید مدافع حرم شهر قم است که آن زمان به دلیل حفظ مسائل امنیتی و حفاظتی اطلاع نداد به سوریه میرود، اما من با توجه به شواهد و قرائن میدانستم که به ماموریت خارج از کشور رفته که در همان ماموریت بعد از ۱۵ روز به شهادت رسید
وقتی صورت این پدر روی صورت فرزند بود من هم یه سلام به امام حسین (ع) دادم و عرض کردم آقا جان چه کسی کمک شما اومد وقتی صورت به صورت جوانت گذاشته بودی. حاج رمضون مشغول وداع با رسول بود که از پشت سر هم خانومی التماس میکرد که تو را بخدا بگذارید من هم رسول رو ببینم. اون خانوم هم به آرزوش رسید و صورت غرق خون رسول رو بوسید. من اول فکر کردم مادر رسول بود اما بعدا گفتند عمه ایشون بوده.
با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (صل الله علیه وآله وسلم) و با احترام وصیتنامه ی خود را اینگونه می نویسم: “کاش صحبتهای حاج احمد کاظمی سر لوحه ی کار امثال بنده که خادمی مجموعه ای را عهده دار شدیم قرار گیرد.” _کاش وصیت شهدا که قاب اتاق های ما را اشغال […]
«و فدیناه بذبح العظیم» او را به قربانی بزرگی بازخریدیم. سوره مبارکه صافات آیه ۱۰۷ اینجانب «محمدرضا دهقان امیری» فرزند علی در سلامت کامل روانی و جسمی و در آرامش کامل شهادت میدهم و به یگانگی حضرت حق و شهادت میدهم به دین مبین اسلام و قرآن و نبوت خاتم الانبیاء. حضرت محمد (ص) و […]
در نامهای که شهید بیضایی در شب شهادت امیرالمؤمنین (ع) در ماه مبارک رمضان در در فضای ملکوتی بینالحرمین دو مظلومه، دو شهیده، خانم زینب کبری (س) و خانم رقیه (س) در سوریه خطاب به همسر گرامیاش نگاشته، آمده است: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به […]
شهید دانشگر نامه ای را به امین از دوستانش نوشته است که در آن توصیه هایی به او و هم نسلانش میکند. او در این نامه میگوید: به نام آنکه ما را از مادرمان بیشتر دوست دارد و از خودمان به خودمان نزدیک تر است… سلام امین جان, نامه ای که مینویسم و تو خواهی […]
بسم الله الرحمن الرحیم آخر من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره ی آنان هم نیستم, شهید شهادت را به چنگ می آورد راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه! سیاهی گناه چهره ام را پوشانده و تنم را […]
شهید آقا سید مهدی تقوی از افرادی بود که ارتباط ما با ایشان در دوران جبهه بسیار محدود بود و بیشتر بعد از جنگ و در مراسمها توانستیم با او آشنایی نزدیکتری پیدا کنیم. زمانی که ایشان را برای سخنرانی در هیئت دعوت میکردیم و میآمدند، فرصت بیشتری برای دیدار با او فراهم میشد. وقتی […]
هرکجا در برابر یا کنار ایشان ماشین کوچکتری مانند ژیان و فولکس و اینها بود صبر می کردند و به آنها راه عبور می داد که رد شوند. این امر شامل موتور سوارها و دوچرخه ها هم می شد. دکتر بهشتی وقتی کنجکاوی مرا دیدند توضیح دادند
شریف واقفی همزمان با مسئولیت شاخه کارگری مجاهدین، مسئول امنیتی سازمان هم شد و به شکل مرتب نشریهای بنام نشریه امنیتی منتشر میکرد. همحزبیهایش شریف واقفی را به عنوان چهره چندکاره سازمان میشناختند. او همزمان عضو گروه الکترونیک سازمان هم بود. کسانی که او را از نزدیک میشناختند گفتهاند با کمک شریف واقفی، عبدالرضا منیری […]
علامه امینی گذشته از آن که در عصر مجاهدین مبارز علیه استعمار و استبداد پرورش یافت، خود نیز به تربیت و پرورش شاگردانی همت گماشت که خود سمبلی از مبارزه با استعمار و استبداد گشتند. او ضمن الهام از بسیاری از مجاهدین، خود به ابداع روشی منحصر در مبارزه و آگاهسازی مردم پرداخت که مختص […]
27 دیماه امسال پنجاه و هفتمین سالروز شهادت جمعی از فدائیان اسلام است. جمعیتی که اولین گروه در تاریخ مبارزات ملت مسلمان ایران علیه طاغوت با هدف تشکیل حکومت اسلامی بودند. به همین دلیل سایت مشرق سعی دارد تا در سلسله مطالبی که با همین موضوع از امروز منتشر میشود، به بررسی برخی مقاطع و […]
حسن اعظام قدسی (اعظامالوزاره) در خاطرات خود ماجرایی را از قول کنسول انگلیس در مشهد نقل میکند که دخالتهای آن کشور را در امور ایران و کودتای نظامی ۱۲۹۹ مشخص مینماید. البته قابل ذکر است که در اصل دخالت انگلیس تردیدی در بین مورخین وجود ندارد بلکه چگونگی ماجرا و عوامل موثر در آن و […]
على بن ابراهيم گفت : اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس كه از قبيلۀ خزرج بودند، در يكى از مراسم ها به مكه آمده بودند . علت مسافرت شان اين بود كه بين اوس و خزرج مدت زيادى جنگ و خونريزى ادامه داشت و آنان شب و روز اسلحه را زمين نميگذاشتند و […]
زيد بن وهب گويد : كسانى كه در خلافت ابى بكر مخالفت كردند و پيش افتادن او بر على را انكار نمودند از سران مهاجر و انصار دوازده كس بودند از مهاجرين خالد بن سعيد بن عاص، مقداد بن اسود و ابى بن كعب و عمار بن ياسر و ابوذر غفارى و سلمان فارسى و […]
حسن بن سليمان با چند واسطه نقل میکند که سلمان فارسى رضى اللّٰه عنه گفت : در نزد پيامبر اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله بوديم كه مرد عربى از بنى عامر وارد شد . سلام كرد و گفت يا رسول اللّٰه! از طرف شما پيكى آمد و ما را دعوت به اسلام نمود . […]
ابن عبّاس گويد: يكى از صحرانشينان از قبيلۀ بنى سليم در بيابان سوسمارى ديد و آن را گرفته و در ميان آستين لباس خويش جاى داد . سپس به طرف رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم حركت كرد و هنگامى كه به او رسيد با صداى بلند گفت : اى محمّد! اخلاق […]
شهيد ثانى رحمة اللّه عليه از عبد الله بن سليمان نوفلى نقل ميكند كه گفت خدمت حضرت صادق(عليه السّلام)بودم كه غلام عبد الله نجاشى وارد شد و سلام كرد و نامه عبد الله را تقديم نمود.امام نامه را گشود و قرائت كرد ابتداى نامه چنين بود: بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ ،خدا عمر آقايم را طولانى […]
على بن يقطين گفت: من نزد هارون الرشيد بودم كه پيشكشهائى از طرف پادشاه روم آوردند از آن جمله جبهى ديباى سياهى طلابافت بود كه نظير آن را نديده بودم،ديد من چشم بآن جبه دوختهام بمن بخشيد من همان جبه را براى موسى بن جعفر عليه السّلام فرستادم قريب نه ماه از اين جريان گذشت. […]
عدهاى با چند واسطه از حسن بن شمون نقل كردند كه گفت : اين نامه را بخط حضرت جواد عليه السّلام درباره علي بن مهزيار پيش او ديدم چنين نوشته بود : بسم اللّٰه الرحمن الرحيم ای على ! خدا بهترين جزا را بتو بدهد و بهشت برين را جايگاهت قرار دهد و تو را […]
زمانی که عمرو بن عاص كنانه را كشت ، به سوى محمد بن ابى بكر رفت تا او را نیز به قتل برساند . در این زمان ، ياران محمدبن ابی بکر از اطرافش پراكنده شده بودند . محمد بن ابی بکر که خود را تنها ديد ، به راه افتاد تا بر سر راه […]
واقعه حرّه دقیقاً در سال شصت و سه هجری اتفاق افتاده است. جریان به طور خلاصه با این صورت است که در سال شصت و دو هجری جوان کم تجربه ای از بنی امیّه والی مدینه شد. او فکر کرد برای به دست آوردن دل شیعیان مدینه خوب است عده ای از آنها را برای […]
امام حسن مجتبي(ع) پسري به نام زيد داشت. از اين زيد پسري به دنيا آمد به نام حسن. مادر اين حسن لبابه نام داشت و لبابه پيش از اين همسر حضرت ابوالفضل(ع) بود و پس از به شهادت رسيدن حضرت ابوالفضل، زيد او را به همسري گرفت و از او يك پسر و يك دختر […]
على بن ابراهيم گفت : اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس كه از قبيلۀ خزرج بودند، در يكى از مراسم ها به مكه آمده بودند . علت مسافرت شان اين بود كه بين اوس و خزرج مدت زيادى جنگ و خونريزى ادامه داشت و آنان شب و روز اسلحه را زمين نميگذاشتند و […]
ابان ابی عیّاش از سليم بن قیس هلالی نقل كند كه گفت : به على عليه السّلام گفتم : اى امير مؤمنان! از سلمان و مقداد و ابوذر چيزى از تفسير قرآن و روايت از پيامبر صلّى اللّٰه عليه و اله و سلّم شنيدم ، سپس آنچه را از آنان شنيده بودم از شما نيز […]
ابرهه، پس از چندى كه در يمن فرمانروائى كرد و قدرتى بهم زد، قليس را در شهر صنعاء ساخت. قليس كليسائى بود كه در آن روزگار در سراسر روى زمين همانندش ديده نشده بود. پس از آن كه ساختمان اين كليسا به پايان رسيد، ابرهه به نجاشى، پادشاه حبشه، نوشت: «من كليسائى ساختهام كه مثل […]
هر ساله عده ای از طایفه قریش براى تجارت به شام مي رفتند . شهر بصرى در آن زمان يكى از شهرهاى بزرگ شام و از مهم ترين مراكز تجارتى آن عصر بشمار ميرفت . در نزديكى اين شهر ، صومعه و كليسائى وجود داشت و مردى ديرنشين و ترسائى که گوشه گير بود به […]
سليم بن قيس هلالی میگويد : با سعد بن ابى وقّاص ملاقات كردم و به او گفتم : من از على عليه السّلام شنيدم كه میفرمود : از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرمود : «از فتنه اخينس بپرهيزيد ، از فتنه سعد بپرهيزيد ، كه او به خوارى حق و اهل […]