من در فاو با مجید رضایی بودم . یک بار به شهر رفتم و وقتی برگشتم شهید مجید رضایی من را صدا کرد و برد در یک اتاقک و یک صندلی برایم گذاشت و یک سیگار روشن کرد و به من گفت : به تو هم می گویند رفیق ؟ پرسیدم چرا ؟ گفت : این همه رفتی تا شهر ولی برای ما یک پاکت سیگار نیاوردی…
این هم خاطره از ایشان بود. ایشان در کار خیلی نمونه بود . بچه ی با اخلاصی بود.