• امروز : جمعه, ۷ آذر , ۱۴۰۴
مصطفی صدرزاده، سجاد عفتی، ابراهیم عشریه

اینگونه رفاقت با شهدای مدافع حرم کهنز آغاز شد

اینگونه رفاقت با شهدای مدافع حرم کهنز آغاز شد

از سال ۱۳۷۴ که در شهریار ساکن شدیم، تا زمانی که به سوریه رفتیم و جانباز شدیم و پس از آن دوباره توفیق حضور یافتیم، تا سال ۱۴۰۰، با شهدا و رزمندگان بسیاری توفیق آشنایی داشتیم که سرآمدشان شهید مصطفی صدرزاده است. البته دیگر نمی‌توان او را شهید شاخص کشوری خواند، بلکه ایشان شهید شاخص […]

از سال ۱۳۷۴ که در شهریار ساکن شدیم، تا زمانی که به سوریه رفتیم و جانباز شدیم و پس از آن دوباره توفیق حضور یافتیم، تا سال ۱۴۰۰، با شهدا و رزمندگان بسیاری توفیق آشنایی داشتیم که سرآمدشان شهید مصطفی صدرزاده است. البته دیگر نمی‌توان او را شهید شاخص کشوری خواند، بلکه ایشان شهید شاخص بین‌المللی است.

ما ازسال ۱۳۷۴ در شهریار حضور یافتیم. خانواده ی آقا مصطفی صدرزاده نیز یک سال پس از ما به شهریار آمدند و ساکن شدند. من با دیگر شهدا، مانند شهید آژند که تقریباً هم‌سن من بود، اما پس از من توفیق پوشیدن لباس سبز سربازی امام زمان را یافت نیز رفیق بودم. پدرش ارتشی بود.

با شهیدسجاد عفتی که پدرشان پاسدار و جانباز هفتاد درصد دوران دفاع مقدس بود هم در آنجا آشنا و رفیق شدیم. با دیگر دوستان، مانند شهید عباس دانشگر که در دوران حضور من در دانشگاه امام حسین حضور داشت هم در دانشگاه آشنا شدم. با شهید معافی هم در منطقه آشنا شدیم و رفاقتمان بعدها به ایران کشید.

دیگر شهدایی که در این مسیر حضور داشتند و ما توفیق رفاقت با آنان را داشتیم: شهید ابراهیم عشریه که پیش از آن، از پاسدارانی بود که در پادگان علویان قم -زیرمجموعه دانشگاه امام حسین در شهر قم- خدمت می‌کرد. این شهید بزرگوار، برای آنکه خود را به سوریه برساند، انتقالی گرفت و به دانشگاه امام حسین آمد. من نیز در دانشگاه امام حسین مشغول خدمت بودم. با آمدن ایشان، باب آشناییمان باز شد؛ چرا که هر دو در پی اعزام بودیم هرچند دانشگاه امام حسین اعزام مستقیم نداشت اما با یکی از رده‌های نیروی قدس ارتباط داشتند و دانشگاه پشتیبانی آن رده را انجام می‌داد. کارهای اعزام از طریق آن بخش انجام می‌شد. همه کسانی که درخواست اعزام داشتند و پیگیر بودند، به آن بخش مراجعه می‌کردند که معرفی به آن رده نیروی قدس برای اعزام انجام شود.

در مراجعاتی که برای پیگیری کارهایمان داشتیم، با ابراهیم آشنا و رفیق شدیم. در لیستی که قرار بود اعزام شویم تقریباً هشت نفر بودیم. در آن مقطع قرار شد که ما را به آن رده نیروی قدس معرفی کنند و از آن طریق اعزام شویم. از آنجا که نام من و ابراهیم و دیگر دوستان در آن هشت نفر قرار گرفت، با همدیگر برای کارهایمان می‌رفتیم. چون باید به یکی از رده های نیروی قدس می‌رفتیم و در چند جلسه توجیهی شرکت میکردیم. سپس کارها و مدارکی برای اعزام و دریافت مجوز می‌دادیم و کارهای اداری دیگر را انجام می‌دادیم. همه با هم قرار می‌گذاشتیم و با دو ماشین می‌رفتیم و می‌آمدیم. در این راه، شوخی می‌کردیم، میگفتیم و میخندیدیم و بعد از شرکت در جلسه توجیه می‌شدیم و برمیگشتیم. توضیحات مختلفی داده میشد: از شرایط منطقه، کاری که باید انجام می‌دادیم، تجهیزاتی که باید می‌بردیم، امکانات موجود، و مسائل گوناگون دیگر. چند جلسه رفتیم و توجیه شدیم. یک سری فرم هم باید پر می‌کردیم. این‌ها باب رفاقت و آشنایی من با ابراهیم شد، تا روز اعزام.

از شهداي دیگری که با آن‌ها رفاقت داشتم، شهید محمد معافی بود. او مسئول آموزش تیپ ما بود و بسیار جدی و متعهد بود. او پسر کوچکی داشت و بسیار به او علاقه‌مند بود. یک روز، محمد به من گفت: «چند سال است که به پسرم قول داده‌ام دوچرخه بخرم. امروز می‌خواهم برایش بخرم.» رفت و دوچرخه‌ای برای پسرش خرید.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=6631

بیشتر بخوانید

17آبان
سرهنگ پاسدار شهیدی که مانند سرباز ها کار میکرد
ابراهیم مثل یک سرباز ساده کار می‌کرد

سرهنگ پاسدار شهیدی که مانند سرباز ها کار میکرد

17مهر
روزی که خبر شهادت شهید مصطفی صدرزاده به دوستانش رسید
17مهر
آخرین دیدار با شهید محمد آژند
نگران نباش من اسم تو را هم به لیست اضافه می‌کنم

آخرین دیدار با شهید محمد آژند

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.