در یکی از عملیات ها که علیه منافقین بود، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت، من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده. موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد؟ گفتم مثلاً شش هزار دلار. گفت: «مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.»
خیلی بعید است شما فرماندهای وسط عملیاتگیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر کسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بیگرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیتالمال و رضای خدا را در نظر میگرفت. میدانید چرا؟ چون مولایش امیرالمؤمنین(ع) بود که وقتی میخواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی، غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتا الی الله دشمن را نابود کرد.
همه این خصوصیات را که گفتیم شاید کم و بیش با شرح و تفصیل بشود توی کتابهای مدیریتی پیدا کرد. هر چند که در بررسی رفتارهای مدیرانی چون شهید کاظمی این صفات را به صورت بومی برای ما ترسیم میکند و فکر میکنم بعضی از این دکترینها با ظرافتهای خاص عملیاتی کردنشان را باید در نوع ایدئولوژی و رفتارهای چنین مدیران موفقی پیدا کرد اما هیچ کجا نمینویسند مدیر باید برای رضای خدا کار کند. نمینویسند مدیر باید گروه را طوری رهبری کند که سر خط باشد و آخرش هم طوری رهبری کند که همه یادشان باشد که بنده خدا هستند. اما فکر میکنم شاه کلید موفقیت مدیریت شهید کاظمی درست همین نقطه باشد، رنگ خداییاش.