زمانی که در منطقه اشنویه بودیم ؛ از ستاد خیلی دور بودیم و به خاطر همین خیلی سخت بود که کسی صبح بخواهد بلند بشود و برود حمام . سر سفره ، بعد از غذا هر کسی یک دعایی می کرد و بقیه آمین میگفتند . من هم دعا می کردم که خدایا ما را تا اطلاع ثانوی بینیاز از حمام بگردان .
بعضی از بچه ها می خندیدند . من به ایشان می گفتم نخندید ! اگر بخندید صبح حمومی میشید . یادم هست همین طور هم شد و یکی از بچه هایی که خندیده بود ، صبح بلند شد و رفت سراغ ساک و یواشکی داشت لباس هایش را برمی داشت که سوار تویوتا بشود و به حمام برود .
معمولا این رفت و آمد طول میکشید و تا می رفتند و می آمدند هوا روشن شده بود و بعد صبحگاه می رسیدند .
چادر های گردان ، شب ها تماشایی بود . بچه های تمام چادرها بلند می شدند برای نماز شب و واقعا حس و حال متفاوتی ایجاد میشد . یکی از مداح های معروف آن زمان آقای نورایی بود که مناجات هایش معروف بود . بعضی شب ها صدای مناجات نورایی را می گذاشتند و تا نیم ساعت قبل از اذان صبح از بلندگوها پخش میشد .