خاطرهای بسیار آموزنده از پیاده روی با صفایی که از نجف به کربلا داشتیم دارم که در واقع درسی برای گروه مان بود. در آن زمان مرسوم بود که روحانیون و مردم در مراسم مختلف ( نیمه شعبان، اربعین، عاشورا…) پیاده به کربلا میرفتند. این پیاده روی دو گونه بود یکی از راه خشکی و آسفالتی میرفتند. از نجف تا کربلا 75 کیلومتر بود و سه ساعته میرفتند. مسیر دیگر هم از کناره شط بود که راه طولانی تری بود. دو سه شهر در مسیر بود. ما با حاج آقا مصطفی به سمت کربلا بارها پیاده روی داشتیم. در یکی از منزلگاهها که نزدیک شهر « تویریج » بود استراحت میکردیم هر کس به نوبت آشپزی میکرد. آن روز نوبت من بود. با یکی از رفقا و دوستان که خدا رحمتش کند و در آن سفر با ما بود، یعنی شهید محمد منتظری، به شهر تویریج رفتیم و آنجا لوازم ووسایل نهار ظهر را خریدیم و درحال آماده کردن آن بودیم. دیدم دوستمان آقای سجادی زیر خیمه لَم داده و بیکار نشسته. صدا زدم آقای سجادی زیر خیمه لَم دادی و همش داری میخوری و نمی آی کمک بکنی. حاج آقا مصطفی از پشت چادر حرفهای منو شنید. دیدم حاج آقا مصطفی صدا زد و گفت طاووسی بیا و بنشین. فرمود که درس امروز مااین است که میخواهم الآن به تو بگویم. یک شعر از حافظ خواندند که از آن روز تا حالا هرگاه اتفاقی میافتد این شعر همواره مّد نظرم است.ایشان فرمودند: کمال صدق و محبت ببین نه نقص گناه که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند سپس ادامه داد آدم هنرمند خوبیهای مردم را میبیند. آقای سجادی هم این همه خوبی دارد. به نظر من این درس عمومی برای همه جامعه است. متاسفانه الآن ما در روزگاری زندگی میکنیم که نه تنها عیوب مردم را میبینیم و خوبیهایشان در چشم ما پیدا نیست.
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
کمال صدق و محبت ببین نه نقص گناه
- کد خبر : 1099
خاطرهای بسیار آموزنده از پیاده روی با صفایی که از نجف به کربلا داشتیم دارم که در واقع درسی برای گروه مان بود. در آن زمان مرسوم بود که روحانیون و مردم در مراسم مختلف ( نیمه شعبان، اربعین، عاشورا…) پیاده به کربلا میرفتند. این پیاده روی دو گونه بود یکی از راه خشکی و […]
لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=1099
- نویسنده : محمد طاووسی بجنوردی
- منبع : پرتال امام خمینی