یک روز قرار شد که من و شهید سید محمد زینال حسینی و یک نفر دیگر که یادم نیست ، از مقر الوارثین برویم به پادگان دو کوهه . آنجا حاج سید محمد برود ستاد و چند دقیقه کاری انجام بدهد . من هم به دفتر سر بزنم و کار را انجام بدهیم و برگردیم .
ما رفتیم و در راه ، خارج از برنامه یک نوشابه خوردیم . آن دوستی که الان اسمشان را یادم نیست ، یک مناسبتی برایش پیش آمده بود . مثلا بچه اش به دنیا آمده بود یا شاید ازدواج کرده بود و یا دانشگاه قبول شده بود ، به همین مناسبت یک نوشابه ما را مهمان کرد . کیک و نوشابه ای خریدیم و کنار خیابان ایستادیم و خوردیم . حالا شما حساب کنید چقدر طول کشید که یک کیک و نوشابه خوردیم …
فرض کنید مثلا پنج دقیقه . حتی اگر با ناز و عشوه هم خورده باشیم ، میشود ده دقیقه .
وقتی آمدیم و رسیدیم به مقر الوارثین ، شهید حاج عبدالله نوریان برگشت به من گفت که جای دیگری هم رفتید ؟ گفتم چطور ؟ گفت چون تأخیر کردید ، ده پانزده دقیقه تأخیر داشتید . گفتم نه ، ما کنار خیابان یک نوشابه خوردیم . گفت پس تأخیر برای آن هست ، گفتم چطور مگه ؟ گفت ببین ! من پیش خودم محاسبه میکنم . سرعت رانندگی شما در دستم هست ، کارهایی که شما باید آنجا انجام می دادید را می دانم ، مثلاً فرض کن محاسبه میکنم که سید محمد پنج دقیقه و شما هم دو سه دقیقه کارتان طول میکشد . مسیر پیاده روی تان اینقدر زمان میبرد ، رفت و برگشت این مسیر هم اینقدر طول میکشد . اما با این محاسبات ، میبینم که شما نزدیک به ده دقیقه یا یک ربع تأخیر داشتید . می خواهم بدانم که این یک ربع اختلاف به چه دلیل بوده است . محاسبات من غلط بوده یا شما کار دیگری داشتید . اما حالا معلوم شد که آن نوشابه خوردن در محاسبات من نبوده .
من نسبت به این مسئله حساس شدم . گفتم چرا این کار را می کنید ؟ گفت من در عملیات به شما مأموریت میدهم ، شما میروید و کار را انجام میدهید و می آیید . جاهای دیگر هم باید بروید . پس من باید بدانم چقدرطول میکشد که بروید و بیایید تا اینکه بتوانم در محاسباتم حساب کنم . در مأموریت های خط مقدم و… گاهی این محاسبات اهمیت زیادی پیدا میکند .
این نگاه حاج عبدالله برای من خیلی عجیب بود . با خودم میگفتم این بشر دارد چه کارهایی میکند ! ما داریم در مقر استراحت میکنیم و کارهای روزانه معمولی را در گردان انجام میدهیم اما ایشان فکرش کجاهاست !
فکر حاجی در شرایط عادی و استراحت هم در مأموریت و خط مقدم نهادینه شده . یعنی با خود حساب میکند و میگوید کسی که مثلاً میانگین سرعت رانندگی اش هشتاد کیلومتر هست ، این اگر به او بخواهم بگویم که در این زمان ، این کار را انجام بده ، باید بگویم با سرعت 110 یا 120 کیلومتر بر ساعت رانندگی کن که در فلان فاصله زمانی ، این مسیر را طی کنی و کار را انجام بدهی و برگردی .
همچین مواردی را در جزیره ی مجنون و جاهای دیگر داشتیم که زمان خیلی مهم بود . در عملیات والفجر هشت ، من و شهید حاج عبدالله نوریان و حاج احمد خسروبابایی و چند نفر دیگه از دوستان ، اولین نفرهایی بودیم که به فاو رفتیم . رفتیم و از آنجا عبور کردیم و رسیدیم به آن طرف آب . همین طور قدم می زدیم و می رفتیم جلو و دنبال جایی می گشتیم که یک موقعیت مناسبی برای استقرار نیرو ها پیدا کنیم . یک دفعه من دیدم حاج عبدالله برگشت به من گفت فلانی ! بدو بیا . گفتم چی شده ؟ گفت همین الان برمیگردی میروی آن طرف آب ، ماشین را برمیداری …
گفتم حاجی اینطوری نمیشه . بگو چی شده ؟ با دست اشاره کرد و گفت آن جا را نگاه کن . نگاه کردم و دیدم یک رزمنده ای دارد راه میرود . گفت دیدی؟ گفتم آره دیدم ، چیز خاصی نیست ، یک رزمنده است . گفت نه! او ماسک دارد و ما نداریم . ماسک به ما ندادند و ما هم نگرفتیم و رزمنده ها را آوردیم . در صورتی که این بچه هایی که اینجا هستند ماسک دارند . پس احتمال استفاده عراق از بمب شیمیایی داده اند و احتمالا عراق شیمیایی خواهد زد . پس ما ماسک نداریم و بچه ها ممکن است آسیب ببینند . سریع باید بروی عقب و ماسک بیاوری .
خاطرم هست که حدوداً ساعت ده بود . من از آنجا برگشتم آمدم ، ماشین این طرف آب بود ، سوار شدم و رفتم . اول رفتم پشتیبانی لشگر ، گفتند نداریم ، باید بروی بالاتر . هی بالاتر رفتیم و گشتیم . تا جایی که از فاو تا اهواز رفتیم …
من و آقای حبیب فرخی بودیم و بدون توقف و با سرعت رفتیم . حاج عبدالله گفته بود پیاده نشوید و فقط اگر دستشویی داشتید ، پیاده بشوید . ما هم همانطور که حاج عبدالله گفته بود عمل کردیم . حتی ناهار را هم توی ماشین خوردیم . رفتیم پادگانی در اهواز پیدا کردیم ، ماسک را گرفتیم و دوباره از پادگان اهواز راه افتادیم و با همین سرعتی که می توانستیم ، در همین مسیر برگشتیم . فردا صبح ، حدود ساعت ده یا یازده ، ماسک را رساندیم به بچه ها و توزیع کردیم . دقیقاً یک ساعت و نیم یا دو ساعت بعد شیمیایی زدند که ما ماسک را رسانده بودیم و اتفاقی نیوفتاد .
ببینید این محاسبات و این فرماندهی توانمند ، اینطور جاها به درد میخورد . حاج عبدالله دقیقاً می گفت باید اینجا بروید و آنجا بروید . تاکید میکرد که در جاده خاکی ، ماشین بیست کیلومتر بر ساعت یا سی کیلومتر ، بیشتر نرود که دست اندازها ماشین را خراب نکنند . این محاسبات جزئی ناشی از این بود که به همه ی گردان اشرافیت داشت . میدانست در تدارکات چه چیزی موجود است !؟ توی انبار چه چیزی هست و چه چیزی نیاز است ؟
ما رفتیم پشتیبانی لشگرمان ، آنجا ماسک نداشتند . پشتیبایی قرارگاهمان هم نداشت و ما مجبور شدیم پنج پله بالاتر رفتیم تا از خود اهواز بالاخره ماسک گرفتیم و آوردیم . خب این ها از دقت نظر ایشان نشأت می گرفت .