غلامحسین رضایی، یکی از شهدای گردان تخریب، شخصیتی برجسته و پرانرژی بود. او یک برادر دیگر نیز داشت؛ یکی از برادران در واحد اطلاعات خدمت میکرد و دیگری، یعنی خود غلامحسین، در واحد تخریب فعالیت داشت. غلامحسین، همانطور که گفته شد، از افرادی بود که بسیار پرجنبوجوش و بانشاط بود. او نهتنها خود روحیهای قوی داشت، بلکه با رفتارهایش به دیگران نیز روحیه میداد.
او آرام و قرار نداشت و برایش تفاوتی نمیکرد که در خط مقدم زیر آتش باشد یا در عقبه. حتی پس از آنکه یک بار مجروح شد و پنجههای پایش قطع گردید، دوباره به منطقه بازگشت. غلامحسین در عملیات مهران به شهادت رسید و برادرش که در اطلاعات فعالیت داشت نیز در همان عملیات شهید شد. بدین ترتیب، هر دو برادر در مهران به درجه شهادت نائل آمدند.
در ایامی که گردان در قلاجه مستقر بود و نیروها برای عملیات کربلای یک به مهران منتقل میشدند، غلامحسین با روحیه و شادابی خود فضا را پرنشاط کرده بود. او در مسیر حرکت، با شوخیها، لطیفهگوییها و حتی اجرای نمایشهایی مثل پانتومیم، دیگران را به خنده و شادی وامیداشت. برای مثال، او با حرکاتی طنزآمیز نحوه ادای احترام یک سرباز به فرماندهاش را به نمایش میگذاشت که دستش را چندین بار دور سرش میچرخاند و در نهایت کلاهش بهجای قرار گرفتن بر سر، جای دیگری میافتاد. اینگونه نمایشها، باعث تقویت روحیه رزمندگان میشد.
اما شب عملیات مهران، غلامحسین به شهادت رسید و این خبر، فضای سنگین و ماتمآلودی را بر گردان تخریب حاکم کرد. این غم، تنها محدود به گردان تخریب نبود، بلکه به دیگر گردانها نیز سرایت کرد. با این حال، گردان تخریب به دلیل ثبات نیروها و ارتباط نزدیکتر بین افراد، شدت این اندوه را بیشتر حس کرد. در گردانهای رزمی، نیروها بهصورت دورهای تعویض میشدند و تنها فرمانده و معاونان ثابت میماندند، اما در گردان تخریب چنین نبود و همین امر موجب پیوند عمیقتر نیروها میشد.
در همین دوران، خبر پذیرش قطعنامه توسط حضرت امام و استفاده ایشان از تعبیر “نوشیدن جام زهر”، تأثیری عمیق بر روحیه رزمندگان گذاشت. بسیاری از آنها انتظار چنین سخنی از امام را نداشتند و این موضوع باعث شد که تقریباً نیمروز، همگی غرق در گریه و اندوه باشند. آنها حاضر بودند جان خود را فدا کنند، اما نمیخواستند امام چنین احساس تلخی را تجربه کند.
بعد از پذیرش قطعنامه، حملات گستردهای از سوی دشمن آغاز شد. در آن زمان، من به دلیل بیماری در تهران بستری بودم و نتوانستم در کنار دوستانم باشم. با این حال، خاطرات آن دوران و حوادث پس از آن، همواره در ذهنم باقی مانده است، تا روزی که آتشبس نهایی اعلام شد و جنگ پایان یافت.