در دوران جنگ، مداحی به شکلی که امروزه شناخته میشود، وجود نداشت. هر کسی که صدای مناسبی داشت و میتوانست بخواند، داوطلبانه شروع به خواندن میکرد. این کار بهطور رسمی به عنوان “مداحی” شناخته نمیشد. در مقاطعی مثل والفجر مقدماتی و والفجر یک، خود من هم گاهی اشعاری برای دوستان میخواندم. یکی از دوستان شهیدمان از منطقه شرق آزادی نیز گاهی شروع به خواندن میکرد. این جریان تا زمانی که به عملیات خیبر رسیدیم، ادامه داشت و به تدریج مداحی به شکلی جدیتر مطرح شد.
در اثر همان زمزمهها و اشعاری که گاهی میخواندم، دوستانم به شوخی و محبت، مرا مرشد نامیدند. از آن زمان، برخی هنوز هم مرا با این عنوان صدا میکنند. دلیل این نامگذاری بیشتر به خاطر روضهها و اشعاری بود که در ماشین برای حاج عبدالله و دیگر بچهها میخواندم. حاج عبدالله بسیار علاقه داشت که در مسیرها و زمانی که پشت فرمان بودم، برایش زمزمه یا روضه بخوانم. این زمزمهها و ذکرهایی که از حفظ داشتم، باعث ایجاد این ارتباط عاطفی و معنوی میان ما میشد.
بعد از عملیات خیبر، آقا جعفر طهماسبی به جمع ما اضافه شد و او نیز به خواندن روضهها و اشعار مذهبی پرداخت. پس از او، شهید امیر مسعود تابش نیز مداحی را آغاز کرد و به جمع مداحان ما پیوست. هر یک از این دوستان به نوبه خود فضایی روحانی و معنوی در جمع ایجاد میکردند.
در آن دوران، مداحی بیشتر یک عمل خودجوش بود و آمار دقیق از افرادی که در این نقش حضور داشتند، به راحتی قابل ارائه نیست. اما به نظر من، آقا جعفر بهترین کسی است که اطلاعات دقیقتر درباره تعداد و فعالیتهای مداحان آن زمان دارد.