ما در گردان که بودیم یک سری نیروهای جدید آمد و پخش گردان شدند و چادرهایشان مشخص شد. تیم بندی و دسته بندی شدند. چند روزی که صبح گاه می رفتیم ، من دیدم یک پسر قد بلندی است و خیلی شلوغ است لهجه ترکی داشت و جدید بود. من زیاد طرفش نمی رفتم چون ما بچه های قدیم با هم بودیم. ایشان متوجه شد که من ترکی بلد هستم به سراغم آمد و چند روزی طول کشید تا بالاخره با هم دوست شدیم. با هم ترکی صحبت می کردیم. منزلشان خزانه بود و ما هم دولت آباد بودیم. منزل پسرعمه هایم که جزء بسیج بودند در خزانه بود و در تولیدی کار می کرد . یک مدت بعد فهمیدیم که یک چرخ خیاطی در تدارکات هست. بچه های ما آن چرخ را از عراق غنیمت گرفته بودند . چرخ صنعتی و دینام دار بود ولی موتور نداشت . یک روز دیدم چرخ را آورد ،گفتم چرخ را می خواهی چه کار ؟ گفت همین جا لباس پاره های بچه ها را برایشان می دوزیم . تو هم به من کمک کن و دسته ای که با موتور می چرخد را تو با دست برایم بچرخان . خلاصه شروع کرد به خیاطی و من هم کمکش می کرد.خدا رحمتش کند. موقع شهادتش فکر کنم نامزد هم داشت .
تخریبچی شهید صبرعلی کلانتر
نفر اول از سمت چپ
قبل از عملیات کربلای دو در مدرسه نقده
?شهادت: 19 دیماه 65
عملیات کربلای 5