شهید حاج قاسم اصغری، زمانی که تیری به پایش اصابت کرده بود، آن تیر منفجر شد. این تیر از نوع دو زمانه بود. پس از این حادثه، مدتی در شهر ماند. خانمش اجازه نمیداد که او به جبهه بازگردد. حدود یک سال در شهر ماند، اما پس از آن به گردان تخریب بازگشت و معاون حاج مجید مطیعیان شد.
در ابتدا، سید محمد مدتی بهعنوان معاون گردان فعالیت داشت، اما پس از شهادت سید محمد، حاج قاسم این مسئولیت را بر عهده گرفت. به اعتقاد من، اگر در زمان شهادت سید محمد، حاج قاسم در منطقه حضور داشت، احتمالاً فرمانده گردان میشد، چون حاج علی فضلی علاقه و اعتماد زیادی به او داشت. اما حاج قاسم بهعنوان معاون حاج مجید انتخاب شد.
حاج مجید مطیعیان شخصیتی بسیار قوی و شایسته بود. او در فرماندهی، مسائل نظامی، معنوی، ستادی و مدیریتی تواناییهای برجستهای داشت. زمانی که حاج قاسم به گردان برگشت، حاج مجید بخشی از مسئولیتهای گردان را به او سپرد، همانطور که قبلاً در زمان حاج عبدالله و سید محمد چنین تقسیم کاری وجود داشت.
در دوران فرماندهی سید محمد، مسئولیت راهکارها، تجهیزات داخلی و نظامی گردان بر عهدهی او بود، در حالی که حاج عبدالله مسائل ارتباطات بیرونی، ستاد و کلیات را مدیریت میکرد. حاج عبدالله نیز گاهی اوقات به میان نیروها میآمد و نظارت میکرد. همین الگو در زمان حاج قاسم و حاج مجید نیز تکرار شد.
وقتی حاج قاسم به گردان تخریب بازگشت، فضایی پر از شوق و انگیزه در میان نیروها ایجاد شد. همه عاشقانه فرمانهای او را اطاعت میکردند. حتی کسانی که در گردان ناسازگاری میکردند و نق میزدند، به کلی تغییر رفتار دادند.
در میان نیروها، کسانی بودند که همیشه انتقاد میکردند، اعتراض میکردند و گاهی اوقات شلوغکاری و حتی تهاجم میکردند. یکی از این افراد که از همه ناسازگارتر بود و بهنوعی پرچمدار اعتراضات گردان محسوب میشد، زمانی که حاج قاسم فرماندهی را بر عهده گرفت، تغییر کرد. او نهتنها دیگر اعتراضی نداشت، بلکه محو شخصیت حاج قاسم شده بود و از فرمانبرداری و اطاعت او لذت میبرد.
فضای گردان تخریب، با حضور حاج قاسم، بهگونهای شد که همه بهطور عاشقانه و بدون هیچ مخالفتی، دستورات او را اجرا میکردند. این نشان از تأثیر عمیق شخصیت حاج قاسم بر نیروها داشت.
یک بار در صبحگاه، جعفر طهماسبی، ابراهیم طهماسبی، و حاجآقا طهماسبی، پدرشان، که همگی در گردان تخریب بودند، حضور داشتند. پدرشان نیز به صبحگاه آمده بود، اما دیر به خط رسید.
حاج قاسم با جذبهی فرماندهیاش در خط ایستاده بود و گفت: «حاجآقا طهماسبی، شما صبحگاه دیر آمدهاید و باید از همان جا سینهخیز بیایید. اما چون شما بزرگتر هستید، برای ما زشت است که شما را سینهخیز بیاوریم. این برای ما خوب نیست.» سپس رو به جعفر کرد و گفت: «برادر جعفر، به جای پدرتان سینهخیز بیایید.»
همه از این تصمیم تعجب کردند. حاج قاسم نه از جذبه و جدیت فرماندهیاش کوتاه آمد، و نه رویش شد که پیرمرد را سینهخیز بیاورد. جعفر هم با لذتی خاص به سرعت دوید و به جای پدرش سینهخیز آمد.
این اتفاق باعث شد که همه لذت ببرند. حاج قاسم با تمام جدیتش، اخلاص خاصی در رفتارش داشت. او نه فرمان نظامی و جدیتش را کنار گذاشت و نه احترام پیرمرد را نادیده گرفت. جعفر نیز با شوق و لذت، به جای پدرش، تنبیه را پذیرفت و سینهخیز آمد.
این نوع برخوردها باعث شده بود که بچهها عاشق حاج قاسم باشند. او حتی وقتی فرمانی سخت یا به قول بچهها «شاخدار» میداد، با رفتارش طوری عمل میکرد که کسی ناراحت نمیشد. وقتی به جای پدر، پسر را تنبیه میکرد، پسر نهتنها ناراحت نمیشد، بلکه از اینکه این فرمان را حاج قاسم داده بود، لذت میبرد.
صلابت و جذبهی نظامی حاج قاسم، همراه با تشر زدنهای خاصش، باعث میشد دل بچهها از عشق به او به جوش بیاید. هیچکس از تشرها یا جدیت او ناراحت نمیشد. همه درک میکردند که این جدیت و جذبه، از اخلاص و محبت او سرچشمه میگیرد.