در ارومیه بودیم و یک شب در قرارگاه سیدالشهدا ماندیم. شهید حاج عبدالله نوریان دو روز ما را در ارومیه نگه داشت. در این مدت، او ما را به جاهای مختلفی برد. یک روز همراهش رفتیم و او یک دست جگر خرید. برای بچههایی که این ماجرا را تعریف میکردیم، همیشه تعجبآور بود، چون حاج عبدالله را بیشتر با سادگی و نان خشک خوردنش میشناختند.
یکی از جاهایی که رفتیم، منطقهای تفریحی به نام بند بود. این مکان در امتداد رودخانهای قرار داشت که از سمت ترکیه میآمد و شبیه دربند تهران بود؛ یک جاده کوهستانی با آبی زلال و تمیز. در آنجا نشستیم، کمی شنا کردیم و بعد حاج عبدالله جگرها را روی سیخ گذاشت و کباب کرد. همه کنار هم خوردیم و خاطرهای دلنشین رقم خورد. روز بعد نیز به دریاچه ارومیه رفتیم.
حرکت به سمت والفجر چهار
بعد از ارومیه، به سمت منطقه عملیاتی والفجر چهار حرکت کردیم. این منطقه در مریوان و ارتفاعات پنجوین و دشت لری بود. برخلاف مناطق جنوب که شلوغ و پر از پایگاههای سپاه و ارتش بود، اینجا بهخصوص در عقبه خطوط ارتش، بسیار خلوت بود. گفتند کومولهها میدانهای مین را جمعآوری میکنند و علیه خودمان استفاده میکنند. مأموریت ما این بود که مینها را جمعآوری کرده، در صورت امکان منفجر کنیم یا به عقب ببریم.
حادثه در میدان مین
وارد میدان مین شدیم. من جلوتر از حاج عبدالله حرکت میکردم که ناگهان گفت: «وایسا! تکون نخور!» تازه متوجه شدم که پایم سیم تلهای را یک وجب کشیده است. نمیدانم چرا منفجر نشد. حاج عبدالله گفت همانجا بایستم و بعد بهآرامی پایم را به عقب کشیدم. او مین را شناسایی کرد و ما به راه ادامه دادیم.
در مسیر، به استراحتگاهی رسیدیم که یک آب روان و یک درخت داشت. یکبار در همان منطقه، یک آنتن بیسیم پیدا کردیم. حاج عبدالله گفت: «احتمال دارد این مال کومولهها باشد.»
جنازهای که خاک قبول نمیکرد
در راه میدان مین، به جنازهای از نیروهای عراقی برخوردیم. تصمیم گرفتیم جنازه را دفن کنیم. خاکش کردیم و سنگ گذاشتیم، اما وقتی برگشتیم، دیدیم جنازه بیرون افتاده است. ابتدا فکر کردیم حیوانی آن را بیرون آورده، اما اگر حیوانی این کار را کرده بود، حتماً جنازه را خورده بود. جنازه مربوط به یکی از نیروهای بعثیها بود که لباس مخصوصشان را داشتند.
دو یا سه بار دیگر جنازه را دفن کردیم، اما هر بار دوباره بیرون میآمد. حاج عبدالله گفت: «این آدم خبیثی بوده و گناه بزرگی کرده است. خاک او را قبول نمیکند. برویم و برایش استغفار کنیم، شاید خاک او را بپذیرد.»
شنیده بودیم که حاج عبدالله درباره این موضوع به تهران زنگ زده و از آیتالله حقشناس پرسیده است. آیتالله حقشناس گفته بودند: «ایشان گناهان بزرگی کرده است و خاک او را قبول نمیکند. از طرفش استغفار کنید، شاید خاک او را بپذیرد.»
حاج عبدالله نیز از ما خواست برای این جنازه استغفار کنیم. این واقعه برای ما درس بزرگی درباره تأثیر گناه و عواقب آن بود، حتی پس از مرگ.