بعضی از بچه های گردان تخریب نماز شب خوان بودند و تا صبح بیدار بودند و بعضی هم تا اذان صبح میخوابیدند . اما در هر صورت ، بعد نماز صبح کسی حق خوابیدن نداشت . بعد از نماز صبح برای ورزش و نرمش و دعای صبحگاهی میرفتیم بیرون محوطه تا بعد از طلوع آفتاب که برای صبحانه برمیگشتیم .
خاطرم هست که حاج عبدالله نوریان گردان را می دواند و شعار و صلوات می فرستاد و ما تکرار میکردیم . قرص خورشید که می خواست بیرون بیاید ، همه را نگه می داشت . می گفت خورشید را با صلوات برای طلوع بیرون بیاورید .خاطرم هست آنقدر صلوات می فرستادیم که کف می کردیم .
یادم هست یک روز دیگر در صبحگاه داشتیم می دویدیم و شعار می دادیم و صلوات می فرستادیم که به یک برکه ی آب رسیدیم . حاج عبدالله کل گردان را نگه داشت . گفت سکوت کنید . گفتیم چی شده ؟ گفت دو سه گنجشک در برکه دارند آب می خورند . این ها دارند خدا را سجده می کنند . خدا را تسبیح می گویند . تکان نخورید تا آبشان را بخورند و بعد پرواز بکنند . شهید حاج عبدالله نوریان تا این حد رئوف و مهربان بودند که به یک گنجشک رحم می کرد .
در عملیات والفجر هشت ، بعد از آن که شهید سید اسماعیل موسوی را آوردیم و سوار قایق کردند و رفت ، یادم هست یک اسیری مجروح شده بود . یکی از بچه های گردان های دیگر می خواست او را بکشد که زجر نکشد . حاج عبدالله که متوجه تصمیم او شد عصبانی شد و اجازه نداد . خیلی به آن ها توپ و تشر زد که چرا می خواهید بزنید ؟ این مجروح عراقی هم مجروح هست و هم اسیر شده است . اگر خیلی می خواهید عنایت کنید ، در قایق بگذاریدش و به عقب ببریدش که همین اتفاق هم افتاد . بچه های خودمان کمک کردند و مجروح را سوار قایق کردند و برای مداوا عقب فرستادند .