بسم الله الرحمن الرحیم
توفیقی نصیب ما شد که در گروه تفحص شهدای لشکر 14 امام حسین به دنبال پیکر مطهر شهدا بگردیم. یکی از مناطقی که ما شروع به تفحص کردن کردیم منطقه ی طلائیه بود. در یکی از ماموریت هائی که ما برای تفحص شهدا رفتیم. حدوداً ساعت 4 الی 5 عصر بود که ما برای ماموریت تفحص رفتیم . همینطور که بیل زمین را می کند من دیدم که وقتی بیل بالا رفت یک چیزی که از دیواره که حفاری کرده بود آویزان شد. بیل را نگه داشتم و رفتم دیدم پای شهید است و دیدم که پا سالم است . چیزی که آویزان شده بود قسمتی از لباس این شهید بود که آویزان شده بود. به بچه هاذ گفتم این شهید سالم است. این شهید بعد از 13 سال که در عملیات خیبر این شهید مفقودالاثر شده بود ما آن را بیرون آوردیم . شهید را از زیر خاک سالم سالم بیرون آوردیم. شهدائی را که در تفحص بیرون می آوردیم را در کیسه می گذاشتیم. مجبور شدیم برای این شهید تابوت بیاوریم . وقتی شهید را آوردیم اتفاقات قشنگی افتاد. شهید را گذاشتیم در تابوت و بچه ها گفتند که به بقیه خبر بدهید زیرا گروه ها ی مختلفی آن جا کار می کردند. که این شهید را ما در طلائیه تشییع کردیم. من بچه ها را خبر کردم و همه ورودی طلائیه آمدند و شهید را از آمبولانس بیرون آوردیم تا سه راه شهادت طلائیه ایشان را تشییع کردیم. و برگشتیم در برگشت هوا تاریک بود و خواستیم بگذاریم در معراج اما شهید خود به خود از معراج رد شد. یهو دیدیم که سه اتوبوس وارد طلائیه شدند.حالا این ها کی بودند؟ بچه های بوشهر بودند که در منطقه گم شده بودند و این شهید عامل این شد که این بچه ها پیدا شوند. وقتی شهید روی دست ها بالا برده شده بود اتوبوس دیده بودند که یک شهید دارد تشییع می شود و به هوای این منطقه وارد طلائیه شدند. اول فکر کردند که کار نمادین انجام می دهیم وقتی فهمیدند که شهید است و تازه پیدا کردیم شهید را از ما گرفتند و دوباره بچه های بوشهر را سه اتوبوس تشییع کردند و غروب شده بود و زمان اذان بود . شهید را گذاشتند روی زمین و سه اتوبوس با هم بالای سر شهید اذان گفتند. برای ما سوال بود که چرا؟ تا اینکه ما آمدیم به اصفهان و جالب است که هنوز ما اسم شهید را نمی دانستیم . آمدیم اصفهان برای تشییع پیکر مطهر شهدا و شهید علیرضا غلامی . مسئول تفحص لشکر 14 امام حسین به من گفت برو روی ماشین و بگو این شهدا از کجا آمده است . من رفتم بالا و مشغول صحبت کردن شدم اینکه ما شهدا را اینطوری پیدا می کنیم که در حرف هایم گفتم ما شهید سالم هم پیدا کردیم . از ماشین که پائین آمدم دورم را گرفتند که چه خبر است و گفتم که این شهید سالم است. من نگاه کردم و دیدم روی دستش نوشته محمد نصرا صفهانی . ما آن شهید را که در طلائیه پیدا کرده بودیم فقط پلاک پیدا کرده بودیم و پلاک را می فرستیم عقب و استعلام می گیریم تا بفهمیم کی است . ما اطلاع نداشتیم که نام شهید چی بوده است . تا این جا که آمدیم و من روی دستش دیدم نوشته محمد نصر اصفهانی گفتم شاید این شهید همان شهید نباشد که ما پیدا کردیم. گفت خودت بگذارش در قبر و به ما اطمینان بده که این شهید همان است که ما پیدا کردیم یا خیر. رفتیم داخل قبر کفن را باز کردم و دیدم خودش است . از این جا سؤال شروع شد که چرا این شهید سالم مانده است ؟ این شهید کی بود و آن اذان که بالای سرش اتفاق افتا د چی بود؟ ما را بردند به منزل این شهید و گفتند خصوصیت بارز این شهید این بوده است که این شهید موذن بود و همیشه اذان می گفت و تقید خاصی به اذان گفتن داشت و مؤذن مسجد اباذر نصر باد بود و این اذان و آن حکایت هایی که قبل گفتم همه دال بر این است که شهیدان زنده اند. و شاهد و نازل بر اعمال ما هستند.