من هیچگاه با شهید حاج عبدالله نوریان (فرمانده گردان ) مستقیم در خط مقدم و یا میدان مین نرفتم. اما با شهید سید محمد که معاون گردان بود و بعد از شهادت حاج عبدالله فرمانده شد ، زیاد رفتم. من با سید محمد بیشتر اُخت بودم تا با حاج عبدالله. حاج عبدالله خیلی از من بالاتر بود و من نمی توانستم خودم را به ایشان برسانم . درک نمی کردم که چکار باید بکنم که حاج عبدالله را درک کنم اما خیلی به ایشان احترام میگذاشتم و ایشان هم خیلی احترام می گذاشت . حاج عبدالله با نظرات سید محمد موافق بود. اما من با سید محمد راحت تر بودم . می توانستم اذیتش کنم و سر به سرش بگذارم . اما با حاج عبدالله راحت نبودم چون نمیتوانستم باهاش شوخی کنم .شوخی کردن با حاج عبدالله مثل این می ماند که شما سربه سر یک مرجع عالی قدر بگذارید. با حاج عبدالله به هیچ عنوان شوخی نمی کردیم. وقتی به حسینیه می آمد من حتی پایم را جلوی ایشان دراز نمی کردم.
آخرین باری که حاج عبدالله را دیدم زمانی بود که در جزیره ام الرصاص بود که بادگیرش را به من داد و گفت سوار موتور شو و خودت را به فاو برسان ، من دیگر حاج عبدالله را ندیدم . وقتی هم که شهید شد من به الوارثین آمده بودم …