در عملیات والفجر هشت ، در منطقه ام الرصاص ، ما چند نفری بودیم که لباس غواصی پوشیده بودیم تا و میخواستیم برویم برای انفجار هشت پر ها که هشت پر ها رو منفجر کنیم و بچه ها بتوانند به خط بروند . ما به محض این که از آب رد شدیم و به هشت پر ها رسیدیم من دیدم که رمز را گفتند و خط ها شروع کردند به انفجار و سرو صدا .
سنگر های بین ما هم ما رو ندیده بودن و شروع کردند به رگبار و آرپی چی زدن. ما دیدیم که دیگر فرصت نداریم که مواد بگذاریم و انفجار انجام دهیم . من به شهید تابش گفتم که بیا لوله ها را سریع باز کنیم تا راه باز شود و بچه ها بروند وگرنه اگر اینجا بمانند همه تلف می شوند .
شهید تابش شروع کرد به یاعلی و یا حسین گفتن و دست به کار شدیم . حدود هفت هشت تا رو دراوردیم و کنار گذاشتیم و به سیم خاردار رسیدیم . فرصتی برای قطع کردن سیم خاردار نبود . ناچار پایمان را روی سیم خاردار گذاشتیم و بچه ها را رد کردیم . قرار شد بعد از اینکه بچه ها به کانال رفتند ، ما به آن طرف آب علامت بدهیم تا نیروهایی که در قایق بودند هم راه بیفتند و بروند و بچه ها را پشتیبانی کنند.
خلاصه ما با چراغ قوه علامت دادیم و می خواستیم سیم خاردارها را قطع کنیم تا بچه بیایند و رد شوند. در کانالی که بچه ها قرار بود پاکسازی کنند ، یکی از عراقی ها زخمی شده بود اما یک دفعه دیدیم بلند شد و شروع کرد به رگبار زدن . یکی دیگر از عراقی هایی که آن طرف تر بود ، یک آرپی جی برداشت و شلیک کرد .در اثر شلیک آن نیروی عراقی ، یکی از قایق های ما آتش گرفت و قبل از آنکه ما برسیم و بگیریمش با جریان آب رفت.
من یک آرپی چی زیر پایم دیدم و آرپی جی زدم اما عمل نکرد . آن زخمی هم انگار خودش افتاد. خلاصه قایق ها امدند و ما بچه ها را رد کردیم . شهید کلهر فرمانده گردان هم آن جا شهید شد.