• امروز : شنبه, ۱۴ مهر , ۱۴۰۳
پیشروی های عراق در فکه

روز های سخت پذیرش قطعنامه 598

  • کد خبر : 3256
روز های سخت پذیرش قطعنامه 598

ما در بیمارستان امام رضا در مشهد بودیم . ما سیزدهم و چهاردهم فروردین مجروح شدیم در سال 1368 که شیمیایی شدم . دو ماه در بیمارستان بودم تا تاول هایم خوب شد. یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که بدنم دوباره تاول زده است اما به صورت ریزتر و جرئی بودند […]

ما در بیمارستان امام رضا در مشهد بودیم . ما سیزدهم و چهاردهم فروردین مجروح شدیم در سال 1368 که شیمیایی شدم . دو ماه در بیمارستان بودم تا تاول هایم خوب شد. یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که بدنم دوباره تاول زده است اما به صورت ریزتر و جرئی بودند . پزشک گفت : هنوز بدنتان عفونت و سوختگی دارد و نباید مرخص شوید . صبح همان روز ، برادرم گفت که جزایر مجنون را تخلیه کردند ، یعنی عقب نشینی کردند. خیلی ناراحت شدم و یکی ، دو روز بعد گفتند فاو هم عقب نشینی کردند . من به دکتر گفتم من را مرخص کنید باید به منطقه بروم . دکتر گفت: مگر شما فرمانده هستید؟

اصرار کردم که حتما من را مرخص کنید . بیمارستان تعهد از من گرفتند و چند تا پماد گرفتم که در منطقه استفاده کنم و به منطقه در الوارثین رفتم . آقا جعفر غروب ها بدنم را پماد می زد . به میاندوآب رفتیم و کم کم زخم ها خوب شد اما هنوز پایم خوب نشده بود و با عصا راه می رفتیم . در میاندوآب عملیات نشد و برگشتیم . همان موقع قطعنامه پذیرفته شد .

در عقب نشینی های فکه به ما گفته بودند که در جنوب پیشروی شده است . ما از میاندوآب با یک مینی بوس به اندیمشک آمدیم و از اندیمشک با اتوبوس به سمت الوارثین رفتیم و به ما گفتند که در فکه عراق پیشروی داشته و باید به سمت فکه برویم . از اندیمشک که دو کیلومتر بیرون آمدیم ، دیدیم که سربازها در حال فرار کردن بودند .

عملیات والفجر هشت به روایت حاج محمد زارعکار

عراق هفتاد کیلومتر دورتر بود . فانوسقه ، اسلحه، کلاه و وسایلشان را رها کردند و در حال فرار بودند. ما هم به سمت جلو می رفتیم . پل فکه را که رد می کردیم یک راه به الوارثین می رفت و یک راه به مقر الصابرین . الصابرین نام محل زاغه مهمات گردان بود . هنوز به پل فکه نرسیده بودیم که خمپاره زدند . حاج علی روح افزا هم با ما بود .

راننده اتوبوس گفت : من از این جلوتر نمی روم . مسئول تیم با راننده صحبت کرد اما راننده شروع کرد به فریاد زدن و می گفت من جلو نمی روم . گفتند همه پیاده شوید . ما هم پیاده شدیم . به راننده گفتم شما هم بیا . به بچه ها گفتم : اسلحه هایتان را آماده کنید و هر وقت که من گفتم : اتوبوس را به رگبار ببندید . راننده خیلی ترسید و گفت : سوار شوید ادامه می دهیم . سوار شدیم و به پل فکه رسیدیم . آن جا دیگر نگذاشتند برویم .

شهید حاج ناصر اربابیان و آقای کوهی مقدم ها با موتور رفته بودند که پیشروی عراق را رصد کنند که آن جا حاج ناصر شهید شده بود . مجبور شدیم به جای الوارثین به الصابرین یا همان مقر زاغه برویم . یک روز ظهر بود که مسئله پذیرش قطعنامه از طرف مرحوم امام خوانده شد و بعد حمله سراسری شکل گرفت . گفتند عراقی ها حمله کردند و تا قبل پادگان حمید آمده بودند . ما شب به موقعیت کوثر رفتیم . آن جا نیروها خیلی زیاد بودند و اعزامی زیاد داشتیم .

من با لباس بسیجی بودم و بین رزمنده ها گشت زدم و حالم گرفته شد چون دیدم که رزمنده ها روحیه جنگ ندارند و نا امید نشسته بودند . گفتم با این ها نمی شود کاری کرد .

عملیات نصر چهار به روایت حاج سید حمید موسوی

تا اینکه گفتند بچه های تخریب با گردان ها به جلو بروند . من و برادر حلاجی با یک ستون به سمت پادگان حمید رفتیم . عراق هم اطراف ما را  خمپاره می زد و بچه ها می افتادند . دیدم که حاج خادم از پشت پیاده می آمد . انگار از خواب بیدار شده بود . همراه بیسیم چی آرام آرام حرکت می کرد . من به سمتش رفتم و ناگهان یک خمپاره کنارمان خورد . یک ترکش به گلوی برادر حلاجی اصابت کرد و خون بیرون پاشید . گفتم برو عقب ، قبول نکرد . گفت باید به جلو بروم . دستش را گرفتم و با زور سوار ماشینش کردم و به بهداری عقب تحویلش دادم. خودش بعداً گفت: پزشک به من گفت اگر یک الی دو ساعت دیرتر می رسیدی شهید می شدی .

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=3256
  • نویسنده : حجه الاسلام حاج مسعود تاج آبادی
  • منبع : خالدین

خاطرات مشابه

23مرداد
مهدی ضیایی در میدان مین دوید و یک گردان را رد کرد
23مرداد
یک جنازه  می بردیم و یک جنازه تحویل می گرفتیم
18خرداد
چادر اسطوره های گردان تخریب
من اسم این چادر را چادر اسطوره ها گذاشتم

چادر اسطوره های گردان تخریب

ثبت دیدگاه

با گروه تحقیقاتی خالدین همراه شوید

سلام!
من پژوهشگر فرهنگ ایثار و شهادت و تاریخ معاصر هستم...

هر روز از شهدای دفاع مقدس ، شهدای دفاع از حرم و شهدای امنیت و اقتدار، ببینید وبخوانید و بشنوید ...

کانال خالدین، یک آغاز برای شروع رفاقت با شهداست...

هر روز از شهدا ببینید و بخوانید و لذت ببرید

برنامه غذایی

رایگان

برای شما!

متشکرم!