شیخ شیهد ، حاج شیخ فضل الله نوری یکی از موسسان و رهبران جریان مشروطه در دوره ی قاجار بود . شیخ فضل الله معتقد بود که مشروطه باید مشروعه و اسلامی باشد و در غیر این صورت منحرف خواهد شد و بجای ماهیت ضد استبدادی ، ابزاری خواهد شد برای تایید استبداد . این پیش بینی بعد از گذشت سال های اندکی از محاکمه و اعدام شیخ فضل الله محقق شد . آنچه میخوانید صورت جلسه محاکمه ی شیخ فضل الله نوری است که توسط شیخ ابراهیم زنجانی انجام شده است .
جلسه محاکمه شیخ فضل الله نوری
شیخ فضل الله نوری : بسمالله الرحمن الرحيم. بفرماييد ببينم با محمدعلي ميرزا چه کرديد؟
شیخ ابراهیم زنجانی : اين به شما مربوط نيست.
شيخ: محمدعلي ميرزا شاه بود و رأس استبداد. در ظاهر هم که مشروطه مخالف استبداد است. چطور است که به او امان دادهايد از ايران خارج شود و تمام قتل و غارتهاي او را بيملاحظه، نديده گرفتيد؟ مقرري هم تعيين کردهايد؛ ساليانه صد هزار تومان براي او بفرستيد، آيا اين همان حرفي نيست که ما از اول ميزديم؟ مشروطهاي که در سفارت انگليس به عمل بيايد عاقبتي جز اين ندارد.
زنجاني: فرصت کم است از خودتان دفاع کنيد؟
شيخ فضلالله: و اما با عينالدوله چه کرديد؟ به خاطر معاونت در کشتار و ظلم بيحد مردم، شما که ميدانيد چه کسي باعث شد مردم ايران در گوشه و کنار دختران خود را بفروشند!
زنجاني: وصيت خود را بگوييد؛ به شما مربوط نيست که ما با ديگران چه کردهايم.
شيخ فضلالله: بهتر است به عينالدوله يک پست وزارت بدهيد؛ از امثال او خوب برميآيد. اما با لياخوف چه کرديد؟ ديگر مجلس را که من به توپ نبستم، مردم تهران را که من نکشتم، با او چه کرديد؟ شنيدهام که او هم به حضور سپهدار و سردار اسعد رسيده، شمشير خود را باز کرده و تسليم به زمين انداخته و سردار اسعد مجدداً شمشير را به کمر او بسته! اين را چه ميگوييد؟
زنجاني: او به وظيفه سربازي خود عمل کرده است.
شيخ: پس تنها به وظيفه اسلامي عمل کردن جرم است! غرض من اين است که بگويم مشروطهاي که با پناه بردن به اجنبيپيش برود پيروزياش را هم مستبدين جشن ميگيرند. اگر شما مرا خواهان استبداد ميدانيد که ميدانيم نميدانند و در دلتان به اين امر واقفيد، چرا با من لااقل همان رفتاري را نميکنيد که با محمدعلي ميرزا و عينالدوله و لياخوف کرديد؟ اما ميدانيد که از من خواسته شده بود که به سفارت روسيه و عثماني پناه ببرم و جانم در امان باشد و باز هم ميدانيد که من نپذيرفتم. خودتان هم گفتيد که من از اول با مشروطه همراه بودم اما بعداً جدا شدم و دليل جدايي را هم ميدانيد.
زنجاني: ديگر بس است او را به ميدان توپخانه ببريد. وصيتي نداري؟
شيخ: نماز ظهرم را خواندهام. نماز عصر مانده است.
زنجاني: اين مردم کارهاي مهمتر از نماز تو دارند. بيهوده نبايد آنها را معطل گذاشت.
تندر کيا
پس از محاکمه، آقا را به نظميه برگرداندند و در حياط وي را نگهداشتند. آقا به يکي از مسئولين مجاهدين به آراميگفت: اگر من بايد بروم آنجا (با دست اطاق حبس خود را نشان داد) که معطلم نکنيد و اگر بايد بروم آنجا (با دست چوبه دار ميدان توپخانه را نشان داد) که باز هم معطلم نکنيد. آن شخص جواب داد: الان تکليف معين ميشود و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: بفرماييد آنجا (ميدان توپخانه را نشان داد) آقا با طمأنينه برخاست و عصازنان به طرف در نظميه رفت. جمعيت جلوي در نظميه را مسدود کرده بود… آقا همانطور که زير در ايستاده بود نگاهي به مردم انداخت و رو به آسمان کرد و اين آيه را تلاوت فرمود: و افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد و به طرف دار راه افتاد.
حسن اعظام قدسي
آقا نزديک به چهار پايه دار رسيد. يک مرتبه به عقب برگشت و پيشکار خود را صدا زد: ناد علي! او هم فوراً جمعيت را عقب زد و خودش را به آقا رسانيد و گفت: بله آقا. مردم که يک جار و جنجال جهنمي به راه انداخته بودند، يک مرتبه ساکت شدند و خواستند ببينند آقا چهکار دارد… دست آقا رفت توي جيب و کيسهاي درآورد و انداخت جلوي نادعلي و گفت: علي اين مهرها را خردکن. نميخواست بعد از خودش مهرهايش به دست دشمنان بيفتد تا سندسازي کنند… نادعلي همانجا چند تا مهر را از کيسه درآورد و جلوي چشم آقا خرد کرد… آقا بعد از اينکه از خردشدن مهرها مطمئن شد، به نادعلي گفت: برو، و دوباره راه افتاد و به جاي چهارپايه زير دار رسيد، جلوي چهارپايه ايستاد. اول عصايش را به جلو، ميان جمعيت پرتاب کرد قاپيدند، عباي نازک مشکي تابستانهاي دوشش بود… همانطور به جلو ميان مردم پرتابش کرد، قاپيدند… زيربغل آقا را گرفتند و از دست چپ رفت روي چهارپايه… قريب ده دقيقه براي مردم صحبت کرد، چيزهايي که از حرفهاي او به گوشم خورد و با ياد مانده اين جملهها هستند: «خدايا تو شاهد باش که من آنچه را که بايد بگويم به اين مردم گفتم… خدايا تو خودت شاهد باش که من براي اين مردم به قرآن تو قسم ياد کردم. گفتند: قوطي سيگارش بود… خدايا تو خودت شاهد باش که در اين دم آخر هم باز به اين مردم ميگويم که مؤسسين اين اساس لامذهبين هستند که مردم را فريب دادهاند… اين اساس مخالف اسلام است… محاکمه من و شما مردم بماند نزد پيغمبر خدا محمدبن عبدالله…»
هنوز صحبت آقا تمام نشده بود که يوسفخان ارمني به طرز خفت باري عمامه از سر شيخ برداشت و به طرف جمعيت پرتاب کرد. حاج شيخ با همان صداي بلند و پر طنين گفت: «اين عمامه را از سر من برداشتند از سر همه برخواهند داشت». آخرين جمله شيخ که حکايت از بيوفايي و در عين حال جهالت مردم زمانه خود داشت و در حقيقت گونهاي پيشبيني تکرار حوادث صدر اسلام در مشروطه و آينده آن بود عبارت « هذه کوفه الصغيره» بود که متعاقب آن يفرم ارمني طناب دار را به نمايندگي از سکولاريسم و در ميان انظار خلق مسلمان بر گردن شيخ افکند و در حقيقت نه شيخ که مشروطه مشروعه را حلق آويز کرد.
تندر کيا