عنوان و ماهیت سند
-
نام کامل: Analysis of NFAC’s Performance on Iran’s Domestic Crisis, Mid-1977 – 7 November 1978
- منبع مطالعه سند: https://www.cia.gov/readingroom/docs/DOC_0001259322.pdf
-
نوع سند: گزارش داخلی/پستمورتِم (Post-Mortem) از عملکرد «National Foreign Assessment Center» (NFAC)
-
موضوع: بررسی عملکرد NFAC در تحلیل اوضاع داخلی ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷، مشخص کردن نقاط ضعف، اشتباهات تحلیلی و عوامل شکست در پیشبینی سقوط رژیم شاه.
نویسنده و تهیهکننده
-
نویسندگان اصلی: John F. Devlin و Robert L. Jervis
-
John F. Devlin: تحلیلگر ارشد اطلاعاتی در CIA
-
Robert L. Jervis: متخصص علوم سیاسی و تحلیلگر سیاست خارجی، مشاور در مسائل اطلاعاتی
-
-
این گزارش معمولاً تحت عنوان «Top Secret» تهیه شده و توسط کارشناسان NFAC و CIA تدوین شده است.
تاریخ
-
تاریخ تهیه/انتشار: ژوئن ۱۹۷۹ (حدود ۶–۷ ماه پس از سقوط شاه و انقلاب اسلامی ایران)
-
دورهٔ زمانی مورد بررسی در گزارش: از میانهٔ سال ۱۹۷۷ تا ۷ نوامبر ۱۹۷۸
مخاطب
-
مخاطب اصلی: مدیران ارشد CIA، مقامات وزارت امور خارجه آمریکا و کمیتههای اطلاعاتی کاخ سفید
-
هدف گزارش: ارائهٔ درسها و تحلیل نقاط ضعف عملکرد NFAC به تصمیمگیرندگان ارشد، تا در آینده جلوی شکستهای مشابه گرفته شود.
ترجمه فارسی سند:
شکست کلی (Overall Failure)
عملکرد NFAC در قبال بحران داخلی ایران از میانهٔ سال ۱۹۷۷ تا نوامبر ۱۹۷۸ باید یک شکست قلمداد شود. درست است که NFAC حجم زیادی گزارش و تحلیل تولید کرد و برخی از آنها بینشمند بودند، اما روندهای اصلی آنچه در ایران رخ میداد و اینکه ممکن بود به کجا منجر شود، بهدرستی شناسایی نشدند. دلایل این شکست متعدد هستند، اما مهمترین دلیل آن است که تحلیلگران NFAC باور نداشتند شاه واقعاً در خطر است، تا زمانی که دیگر خیلی دیر شده بود.
گزارشهای متعددی از سفارت و منابع دیگر موجود بود که نارضایتی گسترده، جوّ سیاسی پرآشوب و از دست رفتن مشروعیت رژیم را نشان میدادند. این موارد در بولتنهای اطلاعات روزانه و مقالات تحلیلی طولانیتر ذکر شده بودند، اما در تحلیلهای سطح ملی وزن کافی به آنها داده نشد. تحلیلگران بیش از حد بر این فرض تکیه کردند که شاه قدرت خود را حفظ خواهد کرد، نیروهای نظامی و امنیتی وفادار خواهند ماند، و گروههای مخالف پراکنده و ناتوان از به قدرت رسیدن هستند.
این مشکلات با کمبود منابع HUMINT (اطلاعات انسانی) قابلاعتماد در داخل ایران تشدید شد، که NFAC را از دسترسی مستقیم به رهبری مخالفان یا حال و هوای عمومی مردم محروم میکرد. بنابراین تحلیلها به شدت متکی بر گزارشهای سفارت و برونیابی از الگوهای گذشته بود، که تصویری گمراهکننده از ثبات ارائه میداد.
حتی وقتی در سطوح پایینتر قضاوتهای هشداردهنده مطرح میشد، غالباً هنگام عبور از سلسله مراتب به تأخیر میافتاد یا تضعیف میشد. پیشنویسهایی که سناریوهای نگرانکنندهتر را مطرح میکردند، در فرایند هماهنگی تعدیل میشدند و به سیاستگذاران بهروشنی گفته نمیشد که ممکن است رژیم شاه سقوط کند. جامعهٔ تحلیلی مایل نبود با احتمال وقوع یک انقلاب روبهرو شود، بخشی به این دلیل که چنین هشدارهایی ممکن بود بهعنوان اغراقآمیز یا از نظر سیاسی نامطلوب رد شوند.
در نهایت، NFAC نتوانست سناریوهای جایگزین را بهطور نظاممند بررسی کند. تقریباً هیچکس ارزیابی نکرد که شاه ممکن است مجبور به کنارهگیری شود، ارتش ممکن است از هم بپاشد، یا یک جنبش انقلابی اسلامی بتواند به قدرت برسد. معدود مقالاتی که به چنین نتایجی اشاره داشتند، وزن سازمانی نداشتند. در نتیجه، سیاستگذاران از بررسی ساختاریافتهٔ طیف کامل احتمالات محروم شدند.
متن لاتین سند:
Overall Failure
NFAC’s performance on Iran’s domestic crisis from mid–1977 until November 1978 must be judged a failure. It is true that NFAC produced a large volume of reporting and analysis, some of it perceptive, but the main lines of what was happening in Iran and where it might lead were not correctly identified. The reasons for this failure are many, but the most important is that NFAC analysts did not believe the Shah was in real danger until it was too late.
There were numerous reports from the Embassy and other sources indicating widespread discontent, political ferment, and loss of legitimacy by the regime. These were noted in daily intelligence items and in longer analytic papers, but they were not given sufficient weight in the national-level analysis. Analysts relied heavily on assumptions that the Shah would maintain power, that the military and security forces would remain loyal, and that opposition groups were fragmented and incapable of seizing power.
Compounding these problems was a lack of reliable HUMINT inside Iran, which left NFAC with little direct insight into opposition leadership or the mood of the population. As a result, analysis leaned on Embassy reporting and extrapolation from past patterns, which gave a misleading impression of stability.
Even when warning judgments were made at lower levels, they were often delayed or muted as they moved upward. Drafts raising more alarming possibilities were toned down in coordination, and policymakers were not clearly informed that the Shah’s regime might collapse. The analytical community was reluctant to confront the possibility of a revolutionary outcome, partly because such warnings might be dismissed as alarmist or politically inconvenient.
Finally, NFAC failed to explore alternative scenarios systematically. Almost no one produced an assessment that the Shah might be forced to abdicate, that the army might disintegrate, or that an Islamic revolutionary movement could come to power. The few papers hinting at such outcomes did not carry institutional weight. Consequently, policymakers were deprived of structured consideration of the full range of possibilities