روح الله استاد سطح عالی یا شاید ممتاز کانون خوشنویسان بود . کلاس تدریس هم داشت . یک برهه ای بهش گفتم من بهت فقه و اصول یاد میدم و تو هم در عوض بهم خطاطی یاد بده که رفت و برام چند تا کتاب سرخط خطاطی گرفت و با هم یک مدتی کار میکردیم . اربیعن هر سال در منزل پدرم مراسم میگرفتیم . یک روز که مراسم تموم شد و یک سری از جمعیت رفته بودند و یک سری هنوز مانده بودند دیدم روح الله دقیقا پایین تابلوی علی ولی الله ، روی زمین نشسته . دیدم که یک کاغذ خط دار دفتری که از دفتر کنده شده ولی نمیدونم از کی گرفته بود ، دستش بود و شروع کرد به نوشتن . بعد از چند دقیقه که من کارای هیئت و جمع کردن سفره رو انجام میدادم نگاه کردم که با تاب دادن کلمات ، بالای صفحه یک خورشید کشیده و زیرش چند تا بیت شعر نوشته ولی اون لحظه نتونستم بخونم که چی نوشته ولی از نظر نگاه ظاهری بصری خیلی قشنگ بود . اون کاغذ رو داد به من و گفت این مال شماست …
اون کاغذ رو توی سررسیدی گذاشتم که همه ی دوستان توی صفحاتش برام یادداشت میذاشتن . اون کاغذ رو روی صفحه تاریخ تولد روح الله گذاشتم . گذشت تا روح الله شهید شد و چند سال بعدش ، رفتم سراغ اون سررسید و چشمم به اون سررسید خورد . با یک حس عجیبی شروع کردم به دقت تا بتونم شعر رو بخونم و اون موقع تازه تونستم شعر رو بخونم . نوشته بود :
گفتم کجا ؟ گفتا به خون
گفتم چرا ؟ گفتا جنون
گفتم که کی؟ گفتا کنون
گفتا نرو خندید و رفت
این یکی از دست خط های روح الله بود که برام نوشت . یکی دیگه هم هست که قاب کردم ولی یادم نیست تاریخش رو . خونه ی ما دوتایی بودیم . همون زمانی بود که روح الله شروع کرده بود به تمرین طراحی خط معلی . البته روح الله خط معلی رو خودش یاد گرفت . کم کم شروع کرد به تقلید و تمرین توی خلوت خودش تا تونست خودش طراحی کنه . بهم گفت چی برات بنویسم ؟ گفتم هر چی دوست داری بعنوان یادگاری برام بنویس . روی کاغذ با خط معلی نوشت یا مرتضی علی . یک کیف هم همراهش بود که توش پر از ماژیک های رنگارنگ و دوات و قلم بود . بعد از نوشتن خط ، با ماژیک ها شروع کرد توی ورق ابر و باد ، باز هم ابر و باد درست کرد . اینم توی کتابخونه گذاشته بودم تا سالها بعد که داشتم توی کتابخونه دنبال کتاب میگشتم چشمم بهش خورد و آوردمش و قاب کردم و به دیوار خونه نصبش کردم.