شهدا مانند ستاره های آسمانی ، راه را مشخص و آینده را ترسیم میکنند . در خاطرات ، کلام ، و وصیت نامه شهدا رازیست که حرکت به سمت ظهور را سرعت میبخشد . مثل وصیتنامه شهید عبدالرضا …
شهید سید عبدالرضا موسوی دانشجوی اخراجی از دانشگاه حکومت پهلوی و زندانی سیاسی ساواک بود که پس از انقلاب و شهادت شهید محمد جهان آرا ، فرمانده سپاه خرمشهر شد .
شهید محمد جهان آرا و شهید سید عبدالرضا موسوی دو فرمانده سپاه خرمشهر بودند که برای آزادی و آزادسازی خرمشهر مجاهدت ها کردند اما پیش از تحقق آرمان هایشان به شهادت رسیدند .
شهید سیدعبدالرضا موسوی در وصیت نامه خود مینویسد :
پنج شنبه/9 بهمن/59
»الذین آمنو و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندا… اولئك هم الفائزون، یبشرهم ربهم به رحمه منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم خالدین فیها ابد عندا… عنده اجر عظیم«
همسر عزیزم! رنج و درد بزرگ من این بود كه برخلاف تو هرچه فكر كردم، دیدم هیچگاه در این مدت نتوانستهام همراه و همسر خوبی برای تو بوده باشم. صحبتهایت به من دلداری داد و بر امید و شوقم افزود و از آن طرف به بعد بود كه دیگر دوریتان و جدائی از شما برایم سنگین نیامد و میدانم تو با این حرفها و با این همه تاكید از لذت و راحتی در كنار هم بودنمان گذشتی و محرومیت و رنج و فداكاری را پذیرفتی و بی شك شما (تو و فرزندم) كه زندگی و لذت و راحتی و همه چیزم هستید، باید فراموش میشدید تا من بتوانم رها شوم و به راهی پرافتخار گام بردارم و چگونه خدا را سپاس بگذارم در زمانی كه امتحان فرا رسیده است و ابتلا و محنت آغاز شده است. با ایمان و اطمینان به تو هر بندوباری را از پا و دوش خویش آزاد و رها میبینم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بیراهه یاری دادی و اكنون دغدغه از دست دادن چیزی را، حتی تو و فرزندم، از دلم بیرون كشیدی و ناچارم نساختی كه از شریف ترین موهبت خدا، یعنی «شهادت» روی برتابم بلكه یاری فراوانم رساندی. همسر عزیزم! تو همیشه برایم مایه امید بودهای و یار تنهائی و غربتم. اما محبوبم! اگر كسی بخواهد برای خدا خود را فدا كند، یا برای رهائی مردم، اسارت و مرگ خویش را بپذیرد و برای برخورداری محرومان باید محرومیت را بر خویش هموار سازد و در این راه زن و فرزند اویند كه نخست فدا میشوند و در اولین قدم، این تویی كه باید بار سنگین و شكننده را پس از من بر دوش برداری و من اكنون به داشتن تو خوشحال و امیدوار و سرافرازم. همسر عزیزم! صدیقه مهربانم! اینك كه به تو میاندیشم و بیشتر از لحظه های دیگر امیدوارم كه همچنان سخت و استوار و با ایمانی لبریز یقین و اطمینان و دلبندی به وعده های خداوند، مسئولیت فاطمه را كه امید و جان و علاقهام بوده، و فرصت آن را نیافتم كه مدتی آن را خوب ببینم و اولین تجربه خویش را شروع كنم، بر دوش برداری. همسر محبوبم! صدیقه صبور و آرام و مهربانم! چه سفارشی میتوانم به تو داشته باشم؟ امیدوارم تو با از دست دادن من، هیچكسی را از دست نداده باشی و مخصوصاً آنطوری كه مرا میشناسی امیدوارم كه نبود من خلائی در میان داشتنهای تو پدید نیاورد. صدیقه عزیزم! از تو سخن گفتن هیچگاه برایم بس نیست و میدانی كه هرگز چنین سرنوشتی را برای تو و فرزندم دوست نمیداشتم. هیچگاه دوست نمیداشتم نهالی را كه هنوز پا نگرفته و غنچهای را كه هنوز نشكفته است در تنهائی رها كنم. امّا عزیزم، تو خود خوب میدانی من قبل از اینكه به تو و فرزندم متعلق باشم به انقلابم و به راهی كه مرا در ادامه اش سخت یاری دادهای متعلقم و تو بارها و بارها اسباب رهائی ام را از قیدهای نفس فراهم نمودی و به راهم داشتی و این است كه در عین حال كه سخت به تو و فرزندم عشق میورزم و دوستتان دارم ولی به راهی كه رفتهام بیشتر دل بستهام. آری هرچند دور ماندن و غربت تنهائی دردناك است ولی در عوض من به یاری خدا در راه طولانی سراسر افتخار را گشودهام و به لطف خدا و یاری و كمك فراوان تو از دغدغه شما خود را رها حس میكنم. از خدا میطلبم تا وقتی كه در صحنه پیكار حق و باطلم هیچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظهای بر انتخابم پرده نیافكند و مرا از صحنه افتخار بیرون نبرد. اكنون كه وصیت نامهام را خطاب به تو به پایان میبرم امیدوارم كه نبودن من هیچ كمبودی برای تو و فرزندمان در زندگی پدید نیاورد. وفای محكم و دوستی استوار و روح پر از صداقت و پاكی تو را فراموش نمیكنم.
خداحافظ – رضا
وصیت نامه پاسدار شهید سید عبدالرضا موسوی
فاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم أنی لا اضیع عمل عاملٍ مِنكُم مِن ذكَرٍ او اُنثی مِن بَعض فالَّذینَ هاجَروا و اُخرِجوا مِن دیارِهِم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاكفرنَّ سَیِّئاتِهِم وَ لادخِلَنَّهُم جَنّاتٍ تَجری مِن تَحتِها الانهار ثواباً مِن عِندِ الله وَاللهُ عِندَه حُسنُ الثَّواب. آل عمران (195-193)
برادران عزیزم! حركت جوشان انقلاب اسلامی كه در بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت، سلطنت استبدادی وابسته را درهم ریخت، در همان نقطه متوقف نماند كه اگر میماند، چنانچه برخی میخواستند اكنون نه تهاجمی در كار بود و نه جنگی. جنگ فعلی نتیجه جبری ادامه حركت انقلابی مردم و تلاش برای تحقق همه اهداف انقلاب است. جنگ تحمیلی كنونی پیآمد تلاش انقلابی خلق ماست و مانند بسیاری عواقب و آثار دیگر انقلاب باید با آن روبرو شد و بر آن غلبه نمود.
جنگ فعلی با بحران اقتصادی و توطئههای سیاسی نظامیِ دیگر از لحاظ ماهیت تفاوتی ندارند. انقلاب در حركت روبهپیش خود با این موانع و توطئهها و كارشكنیها روبرو میشود و هر انقلاب اصیل و مردمی چنین است و لذا باید در ادامه راه خود بسوی هدفهای انقلابی همه موارد را از پیش پا بردارد.
در این جنگ انقلاب و هدفهای مكتب از همه چیز بالاتر است. برادران عزیز من، برای ما استقلال و تمامیت ارضی فینفسه و مجرد و تنها ارزش به حساب نمیآید، بلكه تمامیت ارضی و استقلال میهن اسلامیان در چهارچوب هدفهای انقلاب و مكتب معنی پیدا میكند. آری برادرانم، آنچه به جنگ و تلاش در حفظ پاسداری از تمامیت ارضی و استقلال معنی میبخشد، انقلاب و مكتب است، آزادی و استقلال واقعی است، عدالت و برابری است. ما باید پیش از آنكه برای یك وجب خاك بیش یا كم بجنگیم، باید برای دفاع از آرمانهای انقلاب مبارزه كنیم و این است كه همه باید از دیدگاه انقلاب و مكتب در جنگ وارد شویم. زیرا اگر شركت در جبهه جنگ با آگاهی سیاسی و مكتبی همراه نباشد، وظیفهای انقلابی نخواهد بود.
جنگ با عراق برای ما هدف نیست و همهچیز هم نیست، بلكه وظیفهای است در كنار و به دنبال دیگر وظایف انقلابی و اسلامی كه تاكنون داشتهایم و از این پس خواهیم داشت. تأكید من به خاطر آن است كه نشان دهیم ما و همه رزمندگان و جان بركفان انقلاب هرگز هدفهایی را كه بخاطر وصول به آن انقلاب كردیم و دشمنی ابرقدرتها را برانگیحتیم و هجوم نظامی عراق هم یكی از عكسالعملهای این حركت انقلابی است، هرگز فراموش نكردهایم و پایان یافته نمیبینیم. برادرانم، سپاه باید مبارزه درازمدت مكتبی را تا تحقق همه ایدهآلهای توحیدی دستورالعمل زندگی و حیات خویش قرار دهد. برادران عزیزم. شما چه فكر میكنید؟! آیا تحت چه شرایطی استعمارگران و دشمنان زخمخوزده ما حاضرند به جای مخالفت و خصومت به حمایت از ما برخیزند؟ آیا جز با نفی همه خواستههایی كه تا كنون در راهشان جنگیدهایم و قربانی دادهایم؟ آیا جز با نفی هدفهایی كه دشمنی شیطانها را بر انگیخته بود؟ نفی آزادی، نفی استقلال واقعی و جوهره مكتبی انقلاب؟
و راستی برادران، اگر ما اختلاف خود را با استكبار جهانی به سركردگی امریكا فراموش كنیم، چه چیزی برای ما میماند؟ آری برادران، ما برای تحقق آرمانهای توحیدی انقلاب كردهایم و به همین دلیل جنگ باید در خدمت این آرمانها باشد. ما باید در این جنگ علاوه بر اینكه دشمن را به عقب برانیم و از حاكمیت و گسترش انقلاب و تداوم آن دفاع و در راه آن جانبازی نمائیم، باید ابتلاء به آلودگیهای شرك و خودپرستی و تنپروری و فساد از وجودمان پاك گردد و شخصیت انسانی ما در این كوره گداخته سختی و شدت،ذوب شده، تحت تأثیر جوهر ایمان به مكتب و ارزشهای متعالی، ارتقاء و تكامل یابد. با تحمل آوارگی از شهر و دیار و مصیبت از دست دادن عزیزان و آزار وارده از دشمن، همراه با كسب آگاهی و تقویت ایمان صلاحیت وراثت زمین و رهبری نهضت رهاییبخش انبیاء را در عصر خود بهدست آوریم. بجنگیم تا انقلابمان ادامه یابد و اسلام پیروز شود و آزادی و برابری و قسط اسلامی برقرار گردد و سرانجام استكبار و ستمگری و شرك و استبداد و استعمار در سراسر جهان نابود شود. به تعبیر امام، پیروزی یا مرگ هر دو برای ما فتح است. راه یافتن به فلات مرتفع كمال و آزادی و خودآگاهی است. از یاد نبریم كه تهاجم نظامی عراق و تحریكات نظامی آمریكا یكی از چند جبهه نبردی است كه دشمنان، علیه انقلاب اسلامی ما گشودهاند و این است كه شما خود را حماسهآفرینان این انقلاب و جنگ میدانید و بحق نیز هستید. باید بطور كامل با انگیزههای انقلاب و مكتب آشنا شوید و از هدفهای سیاسی دشمن از این تهاجم، كاملاً مطلع باشیم. برادرانم! به تعبیر امام ما در هر حال پیروزیم. زیرا امام گام زدن در مسیر را پیروزی میداند. امام صرفاًغلبه نظامی و سیاسی بر دشمن را تنها پیروزی نمیداند و این همان رازی است كهموحدین را همواره به تلاش و جهد واداشته است. آری غلبه با حق است و باطل میرنده و زهوق است “ان الباطل كان زهوقا”. آری بهراستی هم كه مرگ از آن زندگی در حالیكه ظلم حاكم است هزار مرتبه ارزشمندتر است مگر این زندگی چیست كه در مقابل تاراج حق و حاكمیت استكبار و بازدارندگان راه خدا، سكوت و سازش شود. برادرانم این جوهره قیام امام حسین است كه انقلاب را تداوم و تكامل میبخشد و مستمر میدارد و آنچه اصالت دارد، همین محتوا و كیفیت است. حفظ این جوهر و جاری ساختن آن در روح و قلب تودههاست كه مقدس و متبرك است. پیام حسین نفی سازش با شیطان و مقاومت در مقابل باطل است؛ و اگر انسان بخواهد برای خود ارزشی قائل باشد، باید میزان ظلمستیزی و شیوه آن را ملاك قرار دهد و این مبارزه است كه به انسان “ارزش و شخصیت میبخشد” و پیام “حسین (ع)”، جانبازی و فداكاری است. ایثار خالصانه و مؤمنانه است. نفی هرگونه وابستگیهای غیر توحیدی است و اسلام به اعتبار این حماسهها زنده بوده است. این حماسهها كه از توبه آدم شروع و با قربانی اسماعیل تداوم، و در بدر و خندق بارور، و در كربلا تجلی شكوهمند یافت، در این جنگ تحمیلی مراحل اوج خود را یافته استكه درحماسههای شماپدیداروجاویدشدهاست. حماسههایتانجاویدوجاویدان باد! تا اسلام به عنوان مكتب رهاییبخش همه محرومان جهان مطرح گردد. برادرانم! پیكرهای رشید و ایمانهای استوار شما، سد محكمی در برابر توطئههاست. شما پاسداران دستاوردهای انقلاب و مدافع مستضعفان و یاران وفادار امامید. شما بازوان مسلح خلق مستضعفی هستید كه قصد كردهاید تا وعده الهی را در عصر انقلاب، تحقق بخشید. برادرانم! مبادا كه از خط امام عدول ورزید و بكوشید تا خط استقلالی خویش را از جریانهای قدرت، جدا و حفظ كنید. این چیزی است كه سپاه در كل، بدان سخت نیازمند است تا بتواند به سوی ارتش مكتبی مسلح به حركت درآید و در غیر اینصورت، ابزاری برای قدرت یكی از جریانهای سیاسی، بیشتر نخواهد بود.
برادرانم! درست است كه ما اصالت را به انسان و ایمان میدهیم ولی ضرورت كاربرد سلاحهای پیچیده و یا ارزش و اهمیت سازماندهی و اطاعت تمام از فرماندهی و نظم را ابداً نمیتوانیم منكر شویم. برادرانم! نظم از دیدگاه توحیدی یك اصل حاكم و عمومی است. آری برادران، نادرست است كه وقتی صحبت از نیروی ایمان میشود ضرورت فرماندهی و سازماندهی و امكانات و تاكتیكهای درست نفی شود و شما خود بهتر میدانید كه بخاطر عدم آشنایی برادران ما با سلاحهای سنگین ما چه ضربههای سختی را متحمل شدهایم و چگونه دستهدسته براداران جانبركفمان را از دست دادهایم. و همه میدانیم هر روز كه در این امر حیاتی و خطیر تأخیر بورزند، نیروهای ما در وضعیت دشوارتری قرار خواهند گرفت. ولی میدانم كه شما باز هم به یاری خدا و با اندك توان خود، جان خواهید داد و از انقلاب و مكتب به دفاع برخواهید خواست. میدانیم شما وارثان حماسیترین شهادتهائید. شما در حالی از بخشی ازشهر عقب نشستید كه تمامی آن با خونتان عجین و آمیخته و سرخ شده بود و با شهادتتان، خطسرخ وبالنده تكامل رابرزمین سرخكربلای میهنمان، امتدادیتازه بخشیدیدوپایبندیتان رابهانقلاب و اصول مكتب و خلق را با خون خود مهر زدید. برادرانم! شما باید به شدت از تلاشهایی كه میكوشند تا بین شما و آن دسته از افراد و برادران ارتشی كه در خط و جبهه انقلاب، صادقانه جان میبازند، جدایی و سوءظن بیافكنند، بشدت دوری كنید تا مبادا جبهه انقلاب تضعیف گردد. در پایان خطاب من به برادرگرامیم “جهانآرا” است كه سخت تنها و خسته است ولی مصمم و مكلف و خاشاك در چشم و خار در گلو ساكت مانده است و از همه سو گرفتار و قبل از هر چیز امیدوارم كه مرا ببخشد. برادر بزرگم! در این شرایط همچنانكه قبلاً هم توضیح دادهام بخاطرخطرهای پنهان و آشكار جبهه خودی كه خود به خوبی از آنها آگاهی، از دست رفتن سریع برادران را مشكلی و خللی پرناشدنی میبینیم و برای سپاه و انقلاب، باریگران خواهد بود كه ما در برابر مسامحهكاریهای نظمپرستان پرمدعا این همه جان تقدیم كنیم و معتقدم در شرایط كنونی سپاه ما بیش از هر وقت نیاز به یك تجدید سازمان سریع دارد. تا اولاً بتواند موجودیت خویش را حفظ و دوام بخشد و ثانیاً بتواند كمبودها و نیروهای خود را گردآوری و شكل بخشد. تجدید سازمانی كه باید با سازماندهی گذشته قطعاً متفاوت باشد.
برادر بزرگم! جنگ چیزهای بسیاری به ما آموخته است و مجاز نیستیم كه نسبت به آنها بیتفاوت باشیم. باید در مقابل ضربه سختی كه بر پیكر سپاه وارد آمده است مقاومت لازم به عمل آید تا سریعاً ضایعات این ضربه جبران گردد. امیدوارم كه موفق و سرافراز باشید.
خداحافظ برادرتان رضا موسوی
درباره شهید
روز جمعه ٢٩ فروردین ماه سال ١٣٣۵ در خرمشهر، فرزندی به دنیا آمد که او را «عبدالرضا» نامیدند تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر خرمشهر گذراند. به دلیل هوش سرشار و استعداد فراوان برای یادگیری، دانش آموزی ممتاز و موفق بود. در این مرحله زندگی به خاطر دارا بودن خصلت ها و فضایل اخلاقی خاصش در خانواده دارای حرمت و احترام به خصوصی بود و در محیط اجتماعی به رغم وجود فسق و فساد فراوان، هیچ گاه دامن خود را نیالود و به جز درس خواندن و بازی فوتبال سرگرمی دیگری نداشت.
در سن ١٨ سالگی با معدل 19/58 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری با رتبه بسیار بالا قبول شد و در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت.
به دلیل اینکه محیط دانشگاه را غیر اسلامی می دید فعالیت های خود را محدود به دانشگاه نکرد و با اجاره خانه ای در جنوب شهر تهران رابطه ای نزدیک با توده مردم محروم و زحمتکش آن مناطق برقرار کرد و شروع به آموزش کتب مذهبی به آنان نمود.
پس از چندی بنا به تصمیماتی که با دوستان و همفکرانش گرفت قرار بر این شد که هر کس به شهر و منطقه زندگی خود برگردد و با توجه به شناختی که از ویژگی ها و فرهنگ و سنت های بومی مردم منطقه خود دارد، بتواند رابطه جدی تری با مردم برقرار کند. به همین دلیل خود را به دانشگاه جندی شاپور اهواز منتقل کرد و در محیط جدید به فعالیت های سیاسی ادامه داد.
در اواخر سال ١٣۵۵ از طرف گارد دانشگاه به او اخطار داده شد که اگر به فعالیت های خود ادامه دهد اخراج خواهد شد. اما وی بی توجه به این هشدارها فعالیت های خود را افزایش داد و پس از دومین اخطار او را از دانشگاه اخراج کردند.
سید موسوی پس از بازگشت به خرمشهر سعی کرد با کمک فعالین شهر در میان تمامی افراد مبارز اعم از روحانیون، بازاریان مذهبی و جوانان مبارز وحدت ایجاد کند و انسجام و هماهنگی لازم را برای پیشبرد اهداف انقلابی فراهم سازد.
در همین راستا و به موازات رشد انقلاب اسلامی در کشور، وی نیز در برپایی تظاهرات، درگیری های خیابانی و بسیج مردم در تشکیل اولین حرکت های ضد رژیم، نقش عمده ای ایفا کرد و به دعوت سخنرانان و وعاظ و تکثیر و توزیع نوارها و اعلامیه های حضرت امام(ره) اقدام نمود.
در خرمشهر به دلیل فشار ساواک و پلیس رژیم، خانه ای اجاره نمود و فعالیت نیمه علنی اختیار کرد، همچنین به عضویت حزب الله خرمشهر در آمد و در آنجا با همرزم همیشگی اش شهید جهان آرا آشنا شد.
به دنبال برقراری حکومت نظامی، تمامی جوانان فعال شهر از جمله عبدالرضا دستگیر شده وبه زندان افتادند. شهید موسوی در زندان با مطالعه تمامی کتب استاد علامه طباطبایی و اغلب کتب عربی ملاصدرا و دیگر فلاسفه اسلامی و مطالعات منظم و دقیقی که در زمینه فلسفه اسلامی انجام داده بود، متوجه یک سری ضعفها و اشتباهات فلسفی خود گشته و پس از آزادی از بند رژیم، که به دلیل فشار مردم صورت گرفت، برای دوستانش آنها را شرح داده و تصحیح نمود. او می گفت: زندان برای انسان مانند آیینه است. آنجا دیگر جو و محیط و دیگران نیستند که تو را به حرکت دربیاوند. هر کس که پایدار بماند، میزان اعتقادش به مکتب روشن می شود.
شهید عبدالرضا پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه خرمشهر توسط شهید جهان آرا به عضویت آن در آمد و در سمت مسئول عملیات مشغول به کار شد.
در آبان سال 58 برای ادامه تحصیل به دانشگاه بازگشت و حدود یک ترم آنجا بود تا این که به خاطر وضع بحرانی و بغرنج خرمشهر و سپاه و به خاطر اصرار شهید جهان آرا و دیگر برادران سپاه مجدداً درسش را رها کرد و به سپاه بازگشت.
«صدیقه زمانی» همسر شهید عبدالرضا موسوی درباره این برحه از زندگی ایشان چنین می گوید: سید از اولین روزهای تجاوز عراق تا جنگ تن به تن با مزدوران بعثی در خرمشهر حضور داشت و در مهرماه ۵٩ براثر تیری که به کمرش اصابت کرد مجروح شد و تا پایان زندگی از دردکمر رنج می برد چون این تیر در نزدیکی ستون فقرات بود. پزشکان معتقد بودند که تحمل درد راحت تر از درآوردن آن تیر است.
سید پس از شهادت شهید جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر شد و فقط فرمانده نبود بلکه مهمات را جابجا می کرد، راننده موتور، آمبولانس و سایر خودروهای نظامی بود، مرتب به خطوط مقدم جبهه سرکشی می کرد و به قدری درجبهه ها تلاش می کرد که خورد و خوراک را فراموش کرده بود و چهره اش چنان تکیده شده بود که قابل شناسایی نبود.
درجریان عملیات بیت المقدس مسئولیت فرماندهی تیپ ٢٢ بدر را به ایشان محول کردند ولی نپذیرفت و این مسئولیت را به عهده «عبدالله نورانی» گذاشت و ترجیح می داد مانند یک رزمنده در جبهه حضور داشته باشد. هنگامی که خبر شهادت شهید جهان آرا را شنید احساس می کرد برادر عزیزش را ازدست داده زیرا معتقد بود شهید جهان آرا برای خرمشهر یک سرمایه باارزش بود.
خصوصیات اخلاقی
شهید موسوی بسیار متواضع، جدی، مهربان و خوش اخلاق بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می کردند واحترام زیادی برای من قائل بودند به نحوی که همیشه من را با نام خانوادگی خودم در یک اجتماع خطاب می کردند و معتقد بود که شخصیت زن آنقدر بالاو باارزش است که با ازدواج نباید هویتش عوض شود و هویت همسرش را بگیرد بلکه همیشه باید زن را با نام و فامیل خودش صدا کرد.
شهید موسوی خیلی مردم دار و اجتماعی بود و به مردم در تمامی زمینه ها کمک می کرد یار و یاور محرومان و مستضعفین بود و در خدمت به مردم همیشه پیشقدم بود.
در تمامی فامیل از احترام زیادی برخوردار بود وهمه او را الگوی اخلاق و کمالات انسانی می دانستند و در کارها با او مشورت می کردند زیرا دارای خصوصیاتی منحصر به فرد بود که در افراد دیگر کمتر دیده می شد، مثلاهنگامی که می خواستند به منزل بیایند اول به دیدار مادرشان و مادر من می رفتند بعد به خانه می آمدند و نفوذ عاطفی خاصی در همه بستگان و فامیل داشتند با اینکه یک سال و پنج ماه بیشتر فاطمه دخترمان را ندید ولی در این مدت کوتاه فاطمه را غرق محبت و نوازش می کرد و او را می بوئید و می بوسید و می گفت شاید آخرین باری باشد که دخترم را ببینم.