شهیدی که از ترس آلوده شدن به گناه به مرخصی نمیرفت
من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت اول)
شواهدی از “شهادت” سید مصطفی خمینی
حاج حبیب ستوده
ماجرای درخواست آیت الله کاشانی از مصدق به روایت نوه آیت الله
روزی که پاسدار وظیفه شهید حاج قاسم اصغری به گردان تخریب آمد
دست و پایش را گرفتیم و در آب انداختیمش
شنیدم مسجدی هست که در آنجا برای اعزام به سوریه ثبت نام میکنند
بچه هایی که در فکه منطقه ی چنانه بودند روحیات خیلی عجیبی داشتند. بچه ها یک ماهی آنجا مسقر شده بودند، اما هنوز افراد تدارکات و تجهیزات آنجا نیامده بودند. در 24 ساعت یک وعده غذا تهیه می کردند. آن هم به وسیله جهاد تهران تهیه می شد . کنسرو یا نان خشک اگر گیرشان […]
یک مدتی چنانه بودیم ، فکر می کنم عملیات والفجر یک بود . من با شهید عباس حسنی بودم . شهید حسنی از آن بچه هایی بود که وقتی به جبهه آمد متحول شد . هم از لحاظ گفتاری و هم رفتاری . شهید حسنی بچه ی محله ی قلعه مرغی در جنوب شهر تهران […]
خاطراتی که با بچه های گردان تخریب در موقعیت چنانه داشتم به قدری متفاوت و خاص است که من در تصورم آنجا را حرم امام حسین (ع) میدیدم . صبح که چراغ های حسینه روشن می شد ، اگر بیرون از چادر میرفتید ، میدیدید که بچه ها در اطراف چادرها از قبر بلند می […]