حسرتی که شهید سید مهدی اعتصامی به دل ما گذاشت اولین دیدار و آشنایی با شهید حاج عبدالله نوریان روزی که پاسدار وظیفه شدم و به گردان تخریب برگشتم انفجار جاده و مین گذاری برای جلوگیری از پیشروی دشمن از سیره ی پیامبران تا مقدمه سازی برای ظهور راستی درد هایم کو ؟ یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود راننده کامیونی که پاگیر جبهه های جنگ شد…
بچه هایی که در فکه منطقه ی چنانه بودند روحیات خیلی عجیبی داشتند. بچه ها یک ماهی آنجا مسقر شده بودند، اما هنوز افراد تدارکات و تجهیزات آنجا نیامده بودند. در 24 ساعت یک وعده غذا تهیه می کردند. آن هم به وسیله جهاد تهران تهیه می شد . کنسرو یا نان خشک اگر گیرشان […]
یک مدتی چنانه بودیم ، فکر می کنم عملیات والفجر یک بود . من با شهید عباس حسنی بودم . شهید حسنی از آن بچه هایی بود که وقتی به جبهه آمد متحول شد . هم از لحاظ گفتاری و هم رفتاری . شهید حسنی بچه ی محله ی قلعه مرغی در جنوب شهر تهران […]
خاطراتی که با بچه های گردان تخریب در موقعیت چنانه داشتم به قدری متفاوت و خاص است که من در تصورم آنجا را حرم امام حسین (ع) میدیدم . صبح که چراغ های حسینه روشن می شد ، اگر بیرون از چادر میرفتید ، میدیدید که بچه ها در اطراف چادرها از قبر بلند می […]