من حلال کنم ؟ خدا حلالتان کند …
انتفاضه شعبانیه ، قیام مردم عراق علیه حکومت صدام
بعد از واقعه ی عاشورا چه بر شیعیان گذشت ؟
شهدایی که در آتش میدان مین سوختند و قرآنی که نسوخت
آن جا بود که فهمیدم برادر غلامعلی سرمان کلاه گذاشته است
حاج عبدالله پشت فرمان نشست و پرسید بسم الله الرحمن الرحیم گفتید ؟
شهید حاج قاسم اصغری اینگونه خاطره تعریف میکرد
بچه گربه های آقا مصطفی صدرزاده
من در ارتباط با شهید حاج عبدالله نوریان خاطرات شاخصی در یاد دارم . یکی از این خاطرات مربوط به یک مقطعی است که ما داشتیم به سمت ارتفاعاتی در شمال غرب عراق میرفتیم تا در آنجا مستقر شویم . یک روزی من و حاج عبدالله سمنانی و حاج ابراهیم قاسمی ، سه نفری سوار […]
در پادگان ابوذر بودیم که یک روز حاج عبدالله نوریان یک ماموریت به ما سپرد . در این مأموریت بنده بودم ، حاج عبدالله سمنانی و حاج عبدالله نوریان هم بودند . ما سه نفر سوار یک تویوتا شدیم و از پادگان ابوذر بیرون زدیم . فکر می کنم داشتیم به منطقه ی گیلان غرب […]
من با هماهنگی شهید حاج قاسم اصغری اومدم به گردان تخریب . به این صورت که رفتم درب خانه شهید اصغری و گفتم می خواهم بیایم به تخریب . قبلش مدتی کردستان بودم ، مدتی لشکر ۲۷ بودم که هم زمان با عملیات خیبر بود . بعد اومدم گفتم می خواهم بیایم به گردان تخریب […]
خاطراتی که با حاج عبدالله داشتیم ، بیشتر خاطرات شخصیمونه . ولی یکی از چیزایی که هیچ وقت یادم نمیره خوابیدنشون بود حاجی قبل از خوابیدن میگفت هیچکس بیدارم نکنه ، خودم راس ساعت بیدار میشم . یه صلوات میفرستاد میخوابید . راس ساعت هم با صلوات بیدار میشد . هیچوقت جای خوابشو گرم و […]
شهید حاج عبدالله نوریان و شهید سید محمد زینال حسینی و سمنانی و سید ناصر در عملیات خیبر شیمیایی شده بودند . اولین باری بود که از شیمیایی استفاده می شد و افراد خیلی وحشت داشتند زیرا نمی دانستند آلودگی اش چطور است . اطلاعاتی در موردش نداشتند که واگیر دارد یا ندارد . منطقه […]
در عملیات عاشورای سه چند معبر بود . من و حاج عبدالله سمنانی بودیم با یک دسته از گردان ، قرار شد که از پشت کمین برویم و پل شان را بزنیم و در رودخانه برویم که کمینی ها نتوانند بیرون بیایند و همه را بزنیم . برادر محسن اسدی هم بود . چند شب […]
من عاشق شهید حاج عبدالله نوریان بودم و ایشان را خیلی دوست داشتم. ایشان چند تا کار از من خواست که من نتوانستم انجام دهم. زمانی بود که ما را فرستاد غواصی و آموزش ما کنار اروند رود بود. مسئول ما حاج عبدالله سمنانی بود. بعد از ان حاج عبدالله سمنانی برای اطلاعات با بچه […]
در پنجوین ، جاده ای بود که در دید عراق بود. یک ماشین تانکر آب از شمال به جنوب می آمد و ما هم از جنوب به شمال می رفتیم. همان موقع یک خمپاره وسط جاده زدند. سمت چپ جاده دره بود و سمت راست جاده کوه بود. یک ترکش به سر راننده تانکر خورد […]
نیروهایی که بعد از عملیات برای مرخصی رفته بودند یکی یکی برگشتد و جمع شدند و همچنین یک سری نیروهای جدید هم آمده بودند. حاج عبداله هم شیمیایی شده بود و برای درمان به تهران رفته بود. ما در گردان بودیم که یک روز دیدم یک فرد خیلی ساده آمد و نشست جلو و ما […]