من به شهید عباس بیات خیلی نزدیک بودم . باهم بچه محل بودیم . به نظر من، سطح علمی و عمق معرفتیش با بچه های دیگرفاصله داشت . انگار از خیلی ها یک سر و گردن بالاتر بود و جزء عرفای گردان محسوب می شد . بسیارمنظم بود و در مسائل مربوط به زندگی روزمره ، باوجود سن کمی که داشت خیلی پخته و سنجیده عمل میکرد.
خیلی به خاطر نمی آورم اما ، عباس بخاطر مسئولیتی که در خانه بر عهده داشت تبدیل به یک مرد پخته ی تمام عیار شده بود . به همین خاطر ، در بعضی از مواقع مثل انجام کارهای اداری گردان یا نظم دادن و برپا کردن چادرها خیلی مؤثر واقع می شد .
خود من در خیلی از مسائل باهاش مشورت می کردم و ازش کمک می گرفتم . مثلا یادم می آید که می خواستم یک موتور بخرم و از عباس کمک خواستم . با هم رفتیم میدان رازی گمرک که بورس فروش موتور هست.آن روز با موتور عباس رفته بودیم . من نمیدانستم با کیفی که پول هارا در آن گذاشته بودم چه کنم ضمن اینکه با خودم فکر میکردم ممکن است کیف را بدزدند اما عباس کیف را گرفت و به دوشش انداخت بعد گفت “اگه همینطوری عادی بندازمش کسی شک نمیکنه که توش پول زیادی هست و اتفاقی نمی افته خیالت راحت” . خلاصه آن جا هم دیدم که خیلی پخته صحبت کرد.موقع معامله خیلی قشنگ چانه میزد ، و خیلی هم اعتماد به نفس داشت و من مجذوب همین رفتارهایش می شدم .