در عملیات کربلای 8 ، حاج مجید مطیعیان سومین و آخرین فرمانده گردان تخریب گفته بود به آقای معصومی بگویید که طبق لیست ، یک سری افراد را با ماشین به خط مقدم بیاورد .
عملیات شروع شده بود و بزن بزن شدیدی بود ، ادامه عملیات کربلای 5 بود. عراق می دانست که می خواهیم عملیات داشته باشیم و می توانم بگویم که عملیات زوری بود . ما مجبور بودیم که جلوتر برویم . من هم بچه ها را طبق لیست جدا کردم و سوار ماشین کردم و به خط آمدم . دریاچه نمک کربلای 8 معروف است ، آمدم آن جا که یک سنگر بود ، مربوط به بچه های تخریب . سنگر را پیدا کردم و داد زدم و گفتم بچه ها برید داخل .
ناگهان یک خمپاره 60 خورد پشت سنگر . من هم یک ترکش ریزی خورد به کمرم و یکی از بچه ها پایش ترکش و یکی هم کمرش ترکش خورد . من چیزیم نشد اما آن دو نفر خونریزی داشتند. رفتیم در سنگر و همان جا ماندیم . آتش خیلی سنگین بود.
حاج مجید مطیعیان گفت : این ها را با یکی دو تا از بچه هایی که خسته هستند را برگردان و وقتی گفتم نیرو بیار طبق لیستی که می فرستم نیروها را با خودت بیار!
ما هم سوار ماشین شدیم و در راه برگشت بودیم که قسمت سمت راستمان خاکریز بود . عراق هم آن جا را شدید می کوبید . سنگر ها هم روباز بودند چون در خاکریزها زده شده بودند و دیده می شدند . آنجا شهید جعفر صادق نصرت خواه را دیدم و صدایش زدم و او هم با خوشحالی گفت برادر معصومی ! فکر کنم با علی اکبر جعفری و دو تا از بچه ها بود . پایین آمدیم و روبوسی کردیم . همان جا دیدار اخر ما با شهید نصرت خواه بود.