یک خاطره ای از شهید حاج قاسم اصغری یادم هست که آن را مرحوم شهید حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی برایم تعریف میکرد .
قبل از بیان خاطره باید عرض کنم که مرحوم حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی یکی از رزمندگان گردان تخریب بودند که چند سال پیش فوت شدند . منتها ایشان در گردان تخریب یک عظمتی بود . طبق آنچه که ما از معارف قرآنی و روایات ، از بزرگان یاد گرفتیم قطعاً جایگاهشان بین شهدا است . حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی یک یل و بزرگ مرد بود که بعد از جنگ ، میدان مین را رها نکرد و یک سره در کار پاک سازی میدان مین بود .
ایشان متاسفانه به رحمت خدا رفتند و نیستند که تعریف کننند ولی این خاطره را من از ایشان شنیدم و نقل قول میکنم .
در عملیات بیت المقدس ، تعداد زیادی از بچه ها و شهدای ما ، جا مانده بودند . آن جایی هم که یک تعدادی کشته شده بودند ، هم جنازه ی عراقی و هم جنازه ی ایرانی بود و این جنازه ها قابل تفکیک از هم نبودند چون در روز امکان نداشت کسی بتواند برود و ببینید و در شب هم نمیشد از نور چراغ استفاده کرد . عراقی ها مسلط به منطقه بودند و اجازه ی تردد نمیدادند .
مرحوم یشلاقی تعریف میکردند و می گفتند که : حاج قاسم یک دفعه ناپدید می شد و غیبش می زد . به این صورت که مثلا دم صبح یا نصف شب بلند می شد می رفت و در آن تاریکی خودش را بین آن شهدا می رساند . صبح که می شد خودش را به عنوان یک جنازه جا می زد و خیلی آرام و آهسته بصورت سینه خیز به سمت این شهدا می رفت . از روشنای روز استفاده میکرد و همانطور که مثل جنازه خوابیده بود ، به جنازه ها نگاه می کرد ، و می توانست شهدا را از عراقی ها تشخیص دهد . هر کدام از کشته شده هایی که شهید بودند ، یعنی از بچه های ما بودند ، یک باند سفید پانسمان دور بازوهایشان گره می زد و می بست . حاج قاسم چند شب و چند روز این کار را کرده بود .
امیر یشلاقی می گفت : بعد از چند روز ایشان آمد و گفت که بیایید برویم شهدایمان را بیاوریم . اصرار می کرد که اگر به من نیروی کمکی و وانت بدهید می توانم . گفتم که در این شب و در دل تاریکی مگر میشود ؟ گفت بله ، بیاید برویم .
وقتی رفتیم در محلی که جنازه ها افتاده بودند ، آن جا به سرعت به ما می گفت که این را بردارید ، این را رها کنید ، این یکی را بردارید ، آن یکی را بردارید . ما در آن تاریکی فقط می دویدیم و هر کسی را که ایشان می گفت برمی داشتیم . ایشان بازوها را چک می کرد ، هر کسی را که باند سفید داشت را می گفت این را بردارید ، شهید است . ما تعجب کرده بودیم که ایشان چطور می بیند و می فهمد که در این تاریکی و ظلمت کدام یکی از آن ها عراقی هستند و کدام شهید ایرانی ؟!
شاید از همان جا ، سردار حاج علی فضلی ، فرمانده ی اسطوره ای ما ، عاشق حاج قاسم شدند. زمانی که حاج قاسم شهید شد ، حاج علی فضلی گفتند جلوه ی ایثار از لشگر رفت. حاج علی فضلی ، شهید حاج قاسم اصغری را یک جلوه ی ایثار می دانست .
شهید حاج قاسم اصغری ، یک چنین روحیه ای داشت . در جایی که یک وضعیتی پیش می آمد و با یک معمایی رو به رو بودیم و راه حلی وجود نداشت ، خلاقیتش و آن روحیه ی پر شور و هیجان حماسی و نظامی اش ، باعث می شد که تدبیر کند و راه پیدا کند و اقدام کند و مشکل را حل کند .
حاج قاسم اصغری به من می گفت منتظر نشو که ببینی دیگران چه میکنند و یا چه پیش می آید . اگر در جایی مسئله ای و خطری هست فورا راهش را پیدا کن و اقدام کن .