مقدمه
در طول تاریخ، جنگها و رویارویی قدرتها در سطوح مختلف، فرماندهان و دولتها را وادار کرده تا برای پیروزی یا جلوگیری از شکست، از تمامی امکانات و ابزارهای در دسترس خود استفاده کنند. در این میان، جنایات جنگی و اقدامات غیراخلاقی همواره بهعنوان یکی از گزینههای ممکن مطرح بوده است. با این حال، ایالات متحده آمریکا با استفاده از بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی، نشان داد که در بهرهگیری از ابزارهای خود هیچ حد و مرزی نمیشناسد و برای پیشبرد اهداف خود حتی از شدیدترین اقدامات نیز ابایی ندارد.
در سال ۱۳۹۸ هجری شمسی (۲۰۲۰ میلادی)، ایالات متحده در اقدامی آشکارا تروریستی، سردار حاج قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در فرودگاه بغداد به شهادت رساند. این اقدام که بسیاری آن را نشانهای از استیصال و خشم واشنگتن در برابر قدرت منطقهای ایران میدانستند، با تهدیدهای گسترده و تهاجمی رسانهای از سوی مقامات آمریکایی همراه شد. از جمله این تهدیدها میتوان به توییت رئیسجمهور وقت آمریکا اشاره کرد که اعلام داشت ۵۲ نقطه استراتژیک در ایران هدف حملات احتمالی خواهند بود. با این حال، این تهدیدها نتوانستند جمهوری اسلامی ایران را از پاسخ نظامی بازدارند.
چند روز بعد، ایران در پاسخ به این ترور ناجوانمردانه، با موشکهای پیشرفته ساخت داخل، پایگاه نظامی عینالاسد آمریکا در عراق را هدف قرار داد. این حمله که به اذعان بسیاری از تحلیلگران نظامی و سیاسی، بیسابقهترین حمله مستقیم به یک پایگاه آمریکایی در دهههای اخیر بود، نه تنها قدرت موشکی ایران را به رخ کشید، بلکه هیبت و ابهت نظامی ایالات متحده را نیز در هم شکست. آمریکا که همواره خود را قدرتمندترین نیروی نظامی جهان معرفی کرده بود، در برابر این حمله هیچ پاسخی نداد و با وجود تبلیغات گسترده، به نظر میرسید که در مدیریت این بحران درمانده شده است.
اما این پایان ماجرا نبود. تنها چند ساعت پس از حمله ایران به پایگاه عینالاسد، اتفاقی شوکهکننده رخ داد که توجه افکار عمومی را از این شکست تاریخی آمریکا منحرف کرد. هواپیمای مسافربری اوکراینی پرواز PS752، در شرایطی که انتظار میرفت آسمان ایران به دلیل شرایط امنیتی پرواز ممنوع اعلام شود، از فرودگاه امام خمینی (ره) برخاست. این هواپیما پس از چند دقیقه پرواز به اشتباه هدف پدافند هوایی قرار گرفت و سقوط کرد، که منجر به جانباختن حدود ۱۷۰ سرنشین آن شد. این حادثه تلخ موجی از واکنشهای داخلی و بینالمللی را به همراه داشت و افکار عمومی، به جای تمرکز بر شکست آمریکا، متوجه این سانحه تلخ شد.
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است: آیا این حادثه نتیجه یک خطای انسانی در شرایط پرتنش نظامی بوده است، یا این رویداد میتواند بخشی از یک نقشه هدفمند برای منحرف کردن توجه جهانیان از شکستی بیسابقه برای آمریکا باشد؟ آیا ایالات متحده، که در تاریخ خود بارها به دخالتهای آشکار و پنهان برای تغییر مسیر حوادث متهم شده، در اینجا نیز نقشی ایفا کرده است؟
در این مقاله، با بررسی رفتارها و تاکتیکهای گذشته آمریکا در مواقع بحرانی، تلاش میکنیم الگویی استخراج کنیم که به ما در درک بهتر این حادثه و تحلیل ابعاد آن کمک کند. بررسی این الگوها شاید بتواند پاسخی برای این سوال مهم بیابد: آیا سقوط هواپیمای اوکراینی صرفاً یک اتفاق تلخ بود یا نتیجهای از یک طراحی استراتژیک؟
در طول تاریخ، ایالات متحده بهعنوان یکی از قدرتهای جهانی، درگیر بحرانها و چالشهای داخلی و خارجی بسیاری بوده است. این بحرانها، چه در عرصهی جنگها و سیاست خارجی و چه در حوزهی مسائل اجتماعی و اقتصادی، تأثیرات عمیقی بر سیاستگذاریهای داخلی و بینالمللی این کشور داشتهاند. با این حال، نکتهای که همواره مورد توجه تحلیلگران سیاسی و اجتماعی بوده، سیاست آمریکا در تغییر تمرکز افکار عمومی از یک بحران به بحرانی دیگر است؛ پدیدهای که علیرغم ظاهر تصادفی، به عنوان یک استراتژی هدفمند از سوی ایالات متحده امریکا و رسانهها تلقی میشود.
ایالات متحده همواره از رسانهها به عنوان ابزاری برای جهتدهی به افکار عمومی استفاده کرده است. از جنگ جهانی دوم گرفته تا جنگهای ویتنام، عراق و افغانستان، رسانهها نقش کلیدی در شکلدهی روایتها و اولویتبندی بحرانها ایفا کردهاند. در عین حال، تاریخ مملو از مواردی است که نشان میدهد چگونه یک بحران داخلی یا بینالمللی ناگهان از دستور کار رسانهها و افکار عمومی حذف شده و جای خود را به موضوعی جدید داده است. این تغییرات گاه ناشی از حوادث غیرمنتظره بوده و گاه به نظر میرسد که با هدف کاهش فشار بر دولت یا منحرف کردن توجه مردم از یک مشکل اصلی صورت گرفته است.
تاریخ سیاستهای آمریکا، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، شاهد بسیاری از جنایات جنگی، مداخلات نظامی، و سیاستهای اقتصادی بوده که خشم داخلی و بینالمللی را برانگیخته است. از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی گرفته تا جنگ ویتنام، شکنجههای زندان ابوغریب، و حملات پهپادی در خاورمیانه، ایالات متحده با انتقادهای گسترده مواجه شده است. با این حال، مدیریت افکار عمومی و استفاده از رویدادهای همزمان یا ساختگی برای تغییر جهت این انتقادات، به یکی از ابزارهای کلیدی دولتها تبدیل شده است.
در این مقاله، با بررسی نمونههای تاریخی به تحلیل این موضوع میپردازیم که آیا تغییر توجه افکار عمومی در بحرانهای ایالات متحده نتیجه عوامل تصادفی است یا سیاستهای هدفمند و حسابشده. این بررسی همچنین به نقش رسانهها در شکلدهی این تغییرات و پیامدهای آن بر سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا خواهد پرداخت.
…………..
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است: آیا این تغییرات در تمرکز افکار عمومی، راهکاری برای مدیریت بحرانهای داخلی و بینالمللی است، یا اینکه این همزمانیها صرفاً اتفاقی هستند؟ برای پاسخ به این پرسش، ابتدا به تاریخچهای مختصر از برخی از جنایات جنگی و سیاستهای آمریکا میپردازیم و سپس نمونههای برجستهای از تغییر توجه افکار عمومی را تحلیل میکنیم.
زمینه تاریخی: سیاستهای مداخلهجویانه و جنایات جنگی آمریکا
تاریخ معاصر آمریکا لبریز است از مواردی که نشاندهنده سیاستهای مداخلهجویانه در کشورهای دیگر و اقدام به جنایات جنگی بوده است. بمباران اتمی در ژاپن، کودتاهای نظامی تحت حمایت آمریکا در کشورهای آمریکای لاتین، جنگ ویتنام با میلیونها کشته و زخمی، و جنگهای خاورمیانه تنها بخشی از این تاریخ است. هر کدام از این رویدادها نه تنها پیامدهای وحشتناکی برای ملتهای درگیر داشتند، بلکه در داخل ایالات متحده نیز باعث انتقادهای گستردهای شدند.
در این میان، نقش رسانهها نیز در مدیریت این بحرانها شایان توجه است. بعنوان مثال، در زمان جنگ ویتنام، تصاویری از جنایات جنگی آمریکا مانند قتلعام مایلای (My Lai Massacre) خشم افکار عمومی را برانگیخت.
بلافاصله رسانه های امریکایی با افشای رسوایی واترگیت، تمرکز افکار عمومی را از جنگ به فساد داخلی دولت نیکسون تغییر دادند. چنین تغییراتی در دستور کار رسانهها، به طور مستقیم بر کاهش فشار افکار عمومی بر دولت تأثیر گذاشت.
از سوی دیگر، در جنگ عراق، انتشار تصاویر شکنجه در زندان ابوغریب موجی از انتقادات بینالمللی را به همراه داشت. اما این انتقادات نیز بهسرعت تحت تأثیر مسائل دیگر، مانند انتخابات ریاستجمهوری یا تهدیدهای تروریستی، کمرنگ شد. این الگو، در دورانهای مختلف تاریخی تکرار شده و الگویی نحوه کنترل افکار عمومی توسط امریکا را نشان میدهند.
رویدادهای تصادفی یا مدیریت بحران هدفمند؟
یکی از موضوعات بحثبرانگیز این است که آیا دولتهای ایالات متحده امریکا به صورت هدفمند از بحرانها برای تغییر توجه عمومی استفاده میکنند و این بحران ها ماهیتی ساختگی دارند یا اینها همگی نتیجهی همزمانی تصادفی رویدادها است. حملات 11 سپتامبر 2001 نمونهای از رویدادی است که به طور غیرمنتظره رخ داد و بلافاصله توجه عمومی را از مشکلات اقتصادی به امنیت ملی و جنگ با تروریسم معطوف کرد. دولت جورج بوش از این فرصت برای اجرای سیاستهایی با هدف ایجاد فرصت های اقتصادی از طریق تصرف معادن و چاه های نفتی خاورمیانه پس از حمله به افغانستان و عراق بهرهبرداری کرد.
نمونههای تاریخی
1. رسوایی واترگیت و جنگ ویتنام (1973)
جنگ ویتنام یکی از تاریکترین فصلهای تاریخ نظامی ایالات متحده است که در آن بسیاری از جنایات جنگی و اقدامات غیراخلاقی توسط ارتش آمریکا و نیروهای وابسته به آن انجام شد. این جنایات نه تنها در ویتنام، بلکه در کشورهای همسایه مانند کامبوج و لائوس نیز رخ دادند. برخی از مهمترین جنایات جنگی آمریکا در ویتنام عبارتاند از:
– قتلعام مایلای (My Lai Massacre)
در ۱۶ مارس ۱۹۶۸، نیروهای آمریکایی به روستای مایلای حمله کردند و بیش از ۵۰۰ غیرنظامی، از جمله زنان، کودکان و سالخوردگان را به طرز وحشیانهای کشتند. بسیاری از قربانیان پیش از مرگ مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند یا شکنجه شدند. این جنایت که ابتدا توسط دولت پنهان شد، پس از افشای آن در سال ۱۹۶۹، خشم جهانی را برانگیخت و به نمادی از وحشیگری ارتش آمریکا در ویتنام تبدیل شد.
– استفاده از عوامل شیمیایی (عامل نارنجی)
آمریکا در طی جنگ ویتنام از مواد شیمیایی سمی مانند “عامل نارنجی” (Agent Orange) برای نابودی جنگلها و از بین بردن پوشش گیاهی استفاده کرد. این ماده شیمیایی که حاوی دیاکسین بود، باعث آسیبهای زیستمحیطی گسترده و نسلها از بیماریهای ژنتیکی، سرطان و نقصهای مادرزادی در میان مردم ویتنام شد. برآورد میشود که میلیونها نفر تحت تأثیر این ماده قرار گرفتند.
-بمباران گسترده و غیرنظامیان
آمریکا در طی جنگ، میلیونها تن بمب بر روی ویتنام، لائوس و کامبوج ریخت، که بسیاری از این بمبارانها به طور مستقیم غیرنظامیان را هدف قرار داد. بمباران مناطقی مانند هانوی و مناطق روستایی به کشته شدن دهها هزار نفر از مردم بیگناه منجر شد. تاکتیکهای بمباران فرشی، که مناطق وسیعی را نابود میکرد، بهویژه در لائوس و کامبوج اعمال شد.
-شکنجه و بدرفتاری با زندانیان
ارتش آمریکا و نیروهای وابسته به آن، بهویژه در مراکز بازداشت و اردوگاههای اسیران جنگی، به شکنجه و بدرفتاری با زندانیان ویتنامی پرداختند. این بدرفتاریها شامل ضرب و شتم، تجاوز جنسی، و استفاده از تکنیکهای شکنجه روانی و فیزیکی بود.
-هدف قرار دادن روستاها و آوارگی میلیونها نفر
آمریکا و متحدانش به بهانه مبارزه با نیروهای ویتکنگ، هزاران روستا را نابود کردند و میلیونها نفر را آواره ساختند. بسیاری از روستاییان مجبور شدند خانههای خود را ترک کنند و به کمپهای پناهجویان بروند که شرایط زندگی در آنها بسیار دشوار بود.
-قتلعامهای مخفی و جنگ نامتقارن
در بسیاری از موارد، عملیاتهای مخفیانه نیروهای ویژه آمریکا به قتلعام دستهجمعی غیرنظامیان منجر میشد. عملیاتهایی مانند “Phoenix Program” به هدف نابودی زیرساختهای ویتکنگ انجام شد، اما در عمل بسیاری از افراد غیرنظامی و بیگناه قربانی این عملیاتها شدند.
این جنایات جنگی و وحشیگریها نه تنها وجهه آمریکا را در صحنه بینالمللی به شدت تخریب کرد، بلکه تأثیرات روانی و اجتماعی عمیقی بر مردم ویتنام و حتی سربازان آمریکایی بر جای گذاشت. افشای این جنایات توسط رسانهها و فعالان حقوق بشر، یکی از دلایل اصلی اعتراضات گسترده ضد جنگ در آمریکا و جهان بود و در نهایت به کاهش حمایت عمومی از جنگ و خروج تدریجی آمریکا از ویتنام انجامید.
انحراف افکار عمومی از جنگ ویتنام به واترگیت
افشای رسوایی واترگیت در بحبوحهی انتقادها از جنگ ویتنام، باعث شد رسانهها از جنایات جنگی و ناکامیهای نظامی به فساد داخلی در دولت نیکسون بپردازند. این تغییر توجه به کاهش فشار بر دولت در سیاست خارجی کمک کرد، اما در نهایت منجر به استعفای نیکسون شد.
• نظر تحلیلگران:
• رابرت دال، دانشمند علوم سیاسی: «رسوایی واترگیت نشان داد که در آمریکا، سیاست داخلی میتواند حتی اولویتهای بینالمللی را تحتالشعاع قرار دهد. این تغییر توجه، اگرچه دولت را در کوتاهمدت نجات داد، اما اعتبار سیاسی آن را به شدت تضعیف کرد.»
• کارل برنستین (روزنامهنگار واشنگتن پست): «تمرکز بر واترگیت و فساد داخلی، بازتابی از قدرت رسانهها در هدایت توجه افکار عمومی بود. این پوشش گسترده به جنایات جنگی در ویتنام کمتر توجه کرد.»
• منابع:
• کتاب “All the President’s Men” نوشته کارل برنستین و باب وودوارد
• مقالهی رابرت دال در American Political Science Review، 1974
2. حمله 11 سپتامبر و افول اقتصاد آمریکا (2001)
رکود اقتصادی اوایل سال 2001 در ایالات متحده، یک دوره کاهش فعالیتهای اقتصادی بود که با کاهش تولید ناخالص داخلی (GDP)، افزایش بیکاری، و کاهش سرمایهگذاری تجاری همراه بود.
رکود اقتصادی که از اوایل سال 2001 آغاز شده بود، پس از حملات 11 سپتامبر به حاشیه رفت. تمرکز عمومی بر امنیت ملی و مبارزه با تروریسم به دولت جورج بوش این امکان را داد تا سیاستهای اقتصادی خود را با فشار کمتری اجرا کند.
• نظر تحلیلگران:
• جوزف استیگلیتز، اقتصاددان: «دولت بوش با تکیه بر حمله 11 سپتامبر توانست اولویتها را از مشکلات اقتصادی به امنیت ملی تغییر دهد. این حرکت اگرچه از نظر سیاسی موفق بود، اما سیاستهای اقتصادی بهبود نیافتند.»
• نوآم چامسکی، تحلیلگر سیاسی: «11 سپتامبر بهانهای شد برای تغییر گفتمان عمومی به سمت امنیت ملی و آغاز جنگهایی که نه تنها اقتصاد، بلکه اصول دمکراتیک را تحت تأثیر قرار دادند.»
• منابع:
• کتاب “The Price of Inequality” نوشته جوزف استیگلیتز
• سخنرانی نوآم چامسکی در MIT، 2002
از کتاب شما به عنوان پناهگاه استفاده خواهم کرد
3. رسواییهای زندان ابوغریب (2004)
تصاویر منتشرشده از شکنجه و رفتار غیرانسانی با زندانیان در عراق، خشم جهانی را برانگیخت. این موضوع، توجه افکار عمومی را از ناکامیهای عملیاتی گسترده در عراق به موضوع نقض حقوق بشر معطوف کرد.
• نظر تحلیلگران:
• سیمون هرش، روزنامهنگار تحقیقی: «افشای ابوغریب باعث شد که شکستهای نظامی و سیاسی در عراق کمتر مورد بحث قرار گیرد، هرچند برای اعتبار اخلاقی ایالات متحده هزینه سنگینی داشت.»
• مارک دوران، استاد روابط بینالملل: «رسوایی ابوغریب اگرچه رسوایی بزرگی بود، اما به طور غیرمستقیم به نفع دولت بوش تمام شد زیرا به جای تمرکز بر جنگ، بحثهای اخلاقی در رسانهها غالب شد.»
• منابع:
• مقاله سیمون هرش در The New Yorker، 2004
• کتاب “Chain of Command” نوشته سیمون هرش
4. انتخابات 2016 و حملات سایبری روسیه
انتخابات ریاستجمهوری 2016 با اتهامات گسترده مداخله روسیه و رسواییهای شخصی هر دو نامزد همراه بود. این مسأله توجه عمومی را از مسائل کلان اقتصادی و اجتماعی به مسائل امنیت سایبری و اخلاق سیاسی منتقل کرد.
• نظر تحلیلگران:
• آن اپلبام، نویسنده و تحلیلگر سیاسی: «حملات سایبری روسیه نه تنها انتخابات را تحت تأثیر قرار داد، بلکه باعث شد موضوعاتی نظیر نابرابری اقتصادی و سیاستهای مهاجرتی به حاشیه بروند.»
• توماس رید، تحلیلگر امنیت سایبری: «این حملات سایبری به دولت آمریکا و رسانهها امکان داد تا به جای تمرکز بر سیاستهای داخلی، به تهدیدات خارجی بپردازند.»
• منابع:
• کتاب “Twilight of Democracy” نوشته آن اپلبام
• گزارش کمیته اطلاعات مجلس نمایندگان آمریکا، 2018
5. اشغال کنگره در 6 ژانویه 2021
حادثه اشغال ساختمان کنگره در بحبوحهی بحران کووید-19 و مشکلات اقتصادی رخ داد. این حادثه، تمرکز افکار عمومی را از مدیریت پاندمی و بحران اقتصادی به سمت خشونتهای سیاسی و چالشهای دمکراتیک تغییر داد.
• نظر تحلیلگران:
• استفان لویتسکی، نویسنده کتاب How Democracies Die: «اشغال کنگره نقطه عطفی بود که نشان داد بحرانهای سیاسی میتوانند توجه مردم را از مشکلات فوری مانند همهگیری منحرف کنند.»
• آماندا کارپنتر، مفسر سیاسی: «این حادثه فرصت مهمی برای جمهوریخواهان و دموکراتها بود تا بحثهای ایدئولوژیک را جایگزین مسئولیتپذیری در برابر مدیریت همهگیری کنند.»
• منابع:
• کتاب “How Democracies Die” نوشته استفان لویتسکی و دنیل زیبلات
• گزارش CNN در 7 ژانویه 2021
عوامل مؤثر در این پدیده
• نقش رسانهها: رسانهها با انتخاب نوع و میزان پوشش خبری میتوانند بر تغییر توجه افکار عمومی تأثیر بگذارند.
• رفتار سیاستمداران: دولتها ممکن است به صورت عمدی از بحرانهای بینالمللی یا داخلی برای تغییر تمرکز عمومی استفاده کنند.
• ماهیت رویدادها: برخی رویدادها به دلیل ماهیت غیرمنتظره و گسترده خود، به طور طبیعی توجه عمومی را جلب میکنند.
تغییر توجه افکار عمومی در زمان بحرانها یکی از ویژگیهای مهم سیاستگذاری و مدیریت بحران در ایالات متحده بوده است. این تغییرات گاهی به صورت تصادفی و گاهی به عنوان بخشی از استراتژیهای دولتها رخ دادهاند. در نهایت، بررسی دقیقتر این موارد به ما کمک میکند تا بهتر بفهمیم چگونه رویدادها، رسانهها و دولتها با یکدیگر تعامل میکنند تا افکار عمومی را شکل دهند.
اكنون متوجه شدهام آمريكاييها ناسپاس و نامرد هستند
شکست آمریکا در عینالاسد: پیامدهای سیاسی و نظامی
بعد از نگاه به بحران های اقتصادی که بلافاصله آمریکا و رسانه ها را مجبور به تغییر جهت افکار عمومی کرده، حالا وقت آن است که حمله موشکی ایران به پایگاه نظامی عینالاسد در عراق، که پاسخی به ترور سردار قاسم سلیمانی بود را بررسی کنیم. پاسخی نظامی که ضربهای نظامی به ادعاهای آسیب نامذیری و قدرتنمایی آمریکا در منطقه تلقی شد. این حمله، علاوه بر نمایش توانمندی موشکی ایران، تأثیرات عمیقی بر جایگاه آمریکا در خاورمیانه گذاشت.
تحلیلگران معتقدند که واکنش منفعلانه آمریکا، که به جای پاسخ نظامی به تشدید فشارهای دیپلماتیک و تحریمها انجامید، نشاندهنده تغییر رویکرد واشنگتن در مدیریت بحرانهای منطقهای بود. این رویداد نه تنها فشار بر دولت ترامپ را در داخل افزایش داد، بلکه پیام روشنی به متحدان و دشمنان منطقهای ارسال کرد.
سقوط هواپیمای اوکراینی: روایات و تحلیلها
سقوط پرواز PS752 هواپیمایی اوکراین، که اندکی پس از حمله موشکی جمهوری اسلامی ایران به عینالاسد رخ داد، موجی از گمانهزنیها و انتقادها را برانگیخت. مقامات ایرانی ابتدا نقص فنی را علت حادثه اعلام کردند، اما پس از چند روز، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیانیه ای اعلام کرد که این هواپیما بهاشتباه توسط پدافند هوایی هدف قرار گرفته است.
تحلیلگران این رویداد را بحرانی ساختگی توسط امریکا برای فرار از شرایط بحرانی ناشی از پاسخ موشکی جمهوری اسلامی ایران به پایگه عینالاسد امریکا در عراق میدانند.
در حالی که دیگران معتقدند که این اشتباه میتواند به دلیل خطای انسانی در شرایط پرتنش نظامی بوده باشد. پیامدهای این حادثه شامل افزایش فشار بینالمللی بر ایران، اعتراضات داخلی، و تشدید فضای بیاعتمادی در افکار عمومی بود. در تحلیل علت این حادثه نمیتوان از سیاست ها و رفتار های خلاف حقوق بشر امریکا در موقعیت های مشابه چشم پوشی کرد.
ارتباط احتمالی بین دو رویداد
سوال کلیدی این است که آیا ارتباط مستقیمی میان شکست آمریکا در عینالاسد و سقوط هواپیمای اوکراینی وجود دارد؟ از یک سو، تنشهای شدید نظامی در منطقه و احتمال اشتباهات انسانی ناشی از آمادهباش کامل پدافندها میتواند توضیحی منطقی برای این حادثه باشد. از سوی دیگر، برخی تحلیلگران احتمال بهرهبرداری استراتژیک از این رویداد برای منحرف کردن توجه افکار عمومی از حمله موفق ایران به عینالاسد را مطرح کردهاند.
نقش رسانهها و افکار عمومی
رسانهها نقش کلیدی در شکلدهی به روایتهای این دو رویداد داشتند. پوشش گسترده سقوط هواپیمای اوکراینی باعث شد توجه افکار عمومی از شکست نظامی آمریکا در عینالاسد منحرف شود. رسانههای غربی بر جنبههای انسانی و پیامدهای حقوقی سقوط هواپیما تمرکز کردند، در حالی که رسانههای ایرانی تلاش کردند نتایج و ابعاد حمله به عینالاسد را برجسته کنند.
این تفاوت در پوشش خبری نشاندهنده نقش مهم رسانهها در مدیریت ادراک عمومی و حتی سیاستهای دیپلماتیک بود.
پیامدهای بینالمللی این وقایع
حمله به عینالاسد و سقوط هواپیمای اوکراینی، هر دو تأثیرات گستردهای بر صحنه بینالمللی داشتند. از یک طرف، حمله به عینالاسد اعتبار نظامی ایران را تقویت کرد و واکنش ضعیف آمریکا ، حاکی از صحت ادعای افول قدرت این کشور بود.
این دو رویداد همچنین بر سیاستهای داخلی و خارجی کشورهای دیگر، به ویژه کانادا و اوکراین، تأثیر گذاشتند و تنشها بین ایران و غرب را به سطوح جدید تری رساندند.
سخن پایانی
حوادث عینالاسد و سقوط هواپیمای اوکراینی، اگرچه ممکن است بهظاهر غیرمرتبط به نظر برسند، اما با بررسی اخلاق و الگوی رفتار سیاسی و نظامی امریکا میتوان برداشتی مبتنی بر بررسی سوابق این کشور ارائه کرد.
تحلیل این رویدادها نشان میدهد که چگونه بحرانهای بینالمللی میتوانند به طور مستقیم یا غیرمستقیم با یکدیگر ارتباط پیدا کنند و افکار عمومی را تحت تأثیر قرار دهند.