زمان عملیات والفجر یک شد و مقر گردان تخریب باز هم در منطقه چنانه بود . خدا رحمت کند یک شهید داشتیم به نام شهید علی درویش که با شهید شاه حسینی در والفجر یک شهید شدند. آنجا من هم زخمی شدم ، ترکش به پایم خورد و به عقب آمدم ، بعداً متوجه شدم که دوستانم به شهادت رسیدند .
یک فرمانده گردانی بود به نام آقای رضایی که فرمانده گردان هُجر بود . نمی دانم زنده است یا نه ، خبری از ایشان ندارم . فروردین ماه سال 62 ، بعد از عملیات والفجر یک بدنش پر از ترکش شده بود و جا به جا شدن برایش سخت بود . فرمانده ما ، شهید حاج عبدالله نوریان به من گفت : برو پیش ایشان برای جابه جایی کمکش کن . من ایشان را به خط رساندم . منطقه ی والفجر یک رمل بود و جوری نبود که پشت خاک ریز بتوانند پناهگاه داشته باشند . حداکثر جایی که می شد خود را مخفی نگهدارند یک چاله نیم متری بود که رمل را میکندند و خود را مخفی می کردند .
یک خبرنگار برای فیلم برداری در خط آمده بود . آقای رضایی که فرمانده گردان هُجر بود به خبرنگار گفت : شما برای چی به اینجا آمدی ؟ دوربین شما خیلی ارزش دارد!
خبرنگار گفت : بچه های مردم که این جا کشته می شوند ارزش ندارند ؟ شما ارزش ندارید که این جا هستید؟
همینطور که داشتند صحبت می کردند ، یک گلوله تانک مستقیم آمد و خورد به خبرنگار ، و ایشان را از دست دادیم و خودش و دوربینش محو شدند . حتی یک تیکه گوشت هم از ایشان ندیدیم . در همان هنگام هم یک ترکش به من خورد . من را برای اورژانس بردند و ما عقب آمدیم . در اورژانس فهمیدم که شهید شاه حسینی و شهید درویش به رحمت خدا رفته اند .