روزی که ما به پادگان ابوذر رفتیم یک مدتی طول کشید تا عملیات شروع شود. من به شهید حاج عبدالله نوریان (فرمانده گردان) گفتم اگر برای شما امکان دارد من را به واحد عملیات مامور کنید .
گفت من برای شما و حسن نسیمی و شهید علیپور و یکی ، دو نفر دیگر یک برنامه ای دارم . که یک دوره ای بگذاریم و کارهای خاصی را بتوانید نفوذی بروید به جلوتر و یک حرکت هایی بتوانید انجام دهید. قضیه گذشت تا آمدیم سمت کرخه ، مقرّ الصابرین . که آنجا ما را مامور کردند به واحد اطلاعات عملیات که مسئولمان شهید عراقی و کیان پور بودند. من و علی پور بودیم . نزدیک های عملیات عاشورای 3 که شد. برنامه ی خاصی پیاده کردند که اکثر بچه ها آمدند و هر شب یک گروهی می رفتند و منطقه را می دیدند. شهید قاسم اصغری هم آنجا آمد.
من قبل از عملیات والفجر هشت با برادر حسین کاظمینی آمدیم گردان و من یک مدتی مرخصی بودم . یک لباس سپاه داشتم که آن را یادگاری به شهید سید اسماعیل موسوی دادم. همان روزی هم که شهید شد لباس سپاه پاسداران تنش بود .
رفته بودند یک جاده را بزنند ، حاج عبدالله با ایشان بود که همان جا گلوله به پهلویش می خورد لحظه ای هم که ایشان را لب آب آوردند ، هنوز جان داشت . که ایشان را لب آب آوردند تا درون قایق بگذارند و به عقب ببرند . من بالای سرش رفتم . همان لباس تنش بود و چشمانش باز بود و همان جا تمام کرد .