شهید حاج رسول فیروزبخت بسیار انسان شوخ طبعی بود . یک خاطره ای که من از ایشان یادم هست و قشنگ در ذهنم مانده مربوط به چند روز قبل از اعزام به منطقه سردشت و شهادت ایشان است . بعد از این که ایشان شهید شدند ، این خاطره را برای خودم مرور می کردم و به همین دلیل خیلی خوب یادم مانده است . شهید فیروزبخت داشت تعریف می کرد و میگفت که اگر من همه را هم شهید کنم ، خودم قِصِر در میروم و جزو آدم های خوش شانس هستم . امکان ندارد برای من اتفاق بیوفتد . می گفت جایی بودیم ، یک کانکسی در زیر خاک بود که فقط یک لوله برای جا به جایی هوا ، از این کانکس به بیرون داده بودیم . بچه هایی که در کانکس بودند می گفتند ما بدشانسیم . اگر قرار باشد اتفاقی هم بیوفتد ، از این لوله خمپاره می آید داخل کانکس . من می گفتم : نه! اگر من در کانکس باشم خمپاره نمی آید .
بعد خودش می خندید و می گفت نمیدونم چه اتفاقی افتاد که از کانکس اومدم بیرون .تا بیرون آمدم و خواستم مجددا به داخل کانکس برگردم ، یک خمپاره آمده بود و دقیقا از همان لوله رفته بود داخل کانکس . هر پنج نفری که آنجا بودند متاسفانه همانجا شهید شده بودند .
حاج رسول این خاطره را تعریف میکرد و می گفت خلاصه حواستان به من باشد …