یکی دیگر از شهدای گردان تخریب لشگر 31 عاشورا، شهید عبدالواحد محمدی بود که مداحی نیز میکرد. یکی از همرزمانش میگفن: «در آخرین لحظات، به بالینش رفتم. گفت: ابراهیم، من تشنهام. اگر امکان دارد، برایم کمی آب پیدا کن.»
من گشتم و کمی آب آوردم. وقتی گفتم: «عبدالله، بیا آب بخور،» جواب داد: «نه، نمیخواهم.»
گفتم: «خودت گفتی تشنهای»
در همان لحظه، دیدم لبهایش نیمهخیس شد. دستش را روی سینهاش گذاشت و گفت: «السلام علیک یا أبا عبدالله!» و به شهادت رسید.
به اعتقاد من، تمام شهدای ما در لحظه آخر، آقا ابا عبدالله الحسین (ع) را دیدهاند. معتقدم که سیدالشهدا در روز عاشورا، بر سر هر یک از شهدا ظاهر شده و از نیروهای خود استقبال کرده است.
شهید عبدالواحد محمدی، اهل تبریز و از خانوادهای مذهبی و متدین بود. انصافاً جوانی فعال، پرشور و الهی بود. در مدتی که در گردان تخریب با هم بودیم، چه در عملیاتها و چه در پشت جبهه همیشه مداحی میکرد. حتی در گفتوگوهای روزمره و شوخیهایش، کلمهای از زبانش بیرون نمیآمد که خواست خدا نباشد. سخنانش معمولاً حدیث یا آیات الهی بود. اهل شوخی زیادی هم نبود؛ ما شوخی میکردیم، اما او آنقدر شوخطبع نبود.