شهید مرتضی اسماعیلزاده نیز از فرماندهانی بود که از نظر اخلاقی شوخطبع بود. در میان اضطراب عملیاتها، با شوخیهایش روحیه بچهها را بالا میبرد. زبانزد بود که هرجا شهید اسماعیلزاده میآمد، نه فقط بچههای تخریب، بلکه تمام گردانها روحیه میگرفتند.
روزی که به شهادت رسید، با یکی از بچهها به نام ذبیحی با موتورسیکلت به سنگر ما آمدند. ما سه نفر نشسته بودیم. کمی صحبت کردیم، شوخی کردیم، شکلاتهایی که داشتند به ما دادند، دستی روی سر بچهها کشیدند و خداحافظی کردند.
هنگامی که سوار موتور شدند و چند متری از ما فاصله گرفتند، خمپارهای کنارشان خورد و گرد و غبار بلند شد. سریع دویدیم سمت آنها. شهید اسماعیلزاده را دیدیم که شکاف بزرگی در سمت راست سرش ایجاد شده و به شهادت رسیده بود.
بچهها سعی کردند سریع جسدش را از صحنه خارج کنند تا دیگران متوجه شهادتش نشوند اما ما که دیدیم، واقعاً حس کردیم که روحیهمان از دست رفته است. گویی یتیم شدهایم.