من قاسم فیروزبخت برادر شهید رسول فیروزبخت هستم. ما چهار برادر بودیم که همگی در جبهه به فعالیت مشغول بودیم . من در گردان حضرت علی اکبر بودم و حاج کاظم در توپ خانه بود. محمد در تدارکات بود و حاج رسول در تخریب بود. در اردوگاه کوثر یک حالت چهار راه مانندی هست . حسینیه کوثر وسط بود . توپ خانه روبروی خود حسینیه بود و گردان علی اکبر هم خیلی دورتر از حسینیه کوثر بود . تدارکات هم یک مقدار پایین تر از حسینیه قرار داشت .
حاج رسول از سمت شمال به سمت حسینیه می آمد ، ما همدیگر را درب حسینیه دیدیم . من با تعجب گفتم حاج رسول ! حاج رسول هم با تعجب گفت : حاج قاسم! و حاج قاسم گفت محمد! خلاصه قبل از عملیات کربلای پنج بود که من و حاج کاظم و محمد (داریوش) با حاج رسول در اردوگاه کوثر همدیگر را دیدیم . برادر سلیمان آقایی یک مدت از تخریب به گردان علی اکبر آمده بود . رسول که به آن جا آمد و برادر آقایی را دید ، با تعجب پرسید تو این جا چه کار می کنی؟
سلیمان آقایی خیلی اصرار کرد که برای نماز ظهر ، حاج رسول پیش نماز باشد . حاج رسول گفت اگر دوست دارید که دسته جمعی به جهنم برویم من می خوانم . آن موقع ما آموزش آبی ، خاکی را دور از منطقه آموزش می دیدیم . این هم خاطره حاج رسول بود.