با من رابطه خوبی داشت . اما با پدرش میانه خوبی نداشت. پدرش مخالف رفتنش بود. شاید به این دلیل با پدرش خوب نبود. وقتی هم که به جبهه اعزام شد با اجازه ی عمویش رفت. عمویش گفت : یک ماه به کمک من بیا بعد من اجازه می دهم. پیش عمویش رفت و کار کرد . بعد از مدتی رفت به عمویش گفت که من یک ماه و چند بیشتر کار کردم ، اجازه نمیدید بروم ؟ عمویش اجازه داد. به من گفت: من هم گفتم برو و خدا به همراهت. پدرش راضی نبود. من هروقت به این ماجرا فکر میکنم ، فکر می کنم حضرت قاسم هم از عمویش اجازه گرفت.