فرمانده لشکر ده هزار نفری به من گفت میتوانی یک دسته نیرو به من قرض بدهی؟
نوش جانتان اما گرسنگان اتیوپی این طوری غدا نمی خورند که شما می خورید
عبور از میدان مینهایی که نمیشناختیم
به حسین بادپا بگویید : با این کار دیگر شهید نخواهد شد
مقدمات عملیات ، شش ماه قبل از والفجر هشت به روایت حاج حسن نسیمی
این درسی بود که چقدر انسان به مرگ نزدیک است
شواهدی از “شهادت” سید مصطفی خمینی
حاجی دنبالم به تهران درب منزلمان آمد
من و شهید مجتبی اکبری نسب ، همزمان با هم به گردان تخریب اعزام شدیم . معمولا بچه هایی که بار اول می روند یک جایی بیشتر با هم دوست میشوند و بیشتر از دیگران همدیگر را میشناسند . من فکر می کنم که شهید اکبری هم مثل من ، سال شصت وشش بار اولشان […]
شهید حاج رسول فیروزبخت بسیار انسان شوخ طبعی بود . یک خاطره ای که من از ایشان یادم هست و قشنگ در ذهنم مانده مربوط به چند روز قبل از اعزام به منطقه سردشت و شهادت ایشان است . بعد از این که ایشان شهید شدند ، این خاطره را برای خودم مرور می کردم […]
بنده فیاض قائد هستم. توفیق داشتم که در سال های جنگ برای دفاع از کشور و کیان اسلامی کشور، در جبهه های جنوب و غرب حضور داشته باشم . بنده از سال شصت و سه در شهر قدس آن زمان در کارهای پرسنلی معمولا سعی می کردم به بچه های بسیج و سپاه کمک کنم […]
من شهید حاج رسول فیروزبخت را نمی شناختم ایشان جزو بچه های قدیمی تخریب بود . یک هفته قبل از اینکه ما برویم به منطقه سردشت کردستان ایشان به مقر الوارثین آمد . شاید هم چون قرار بوده برویم آمده بود . من تا آن روز ایشان را نمی شناختم اما آنجا می دیدم با […]