همیشه خدا خدا می کردم که برای بچه ها اتفاقی نیفتد یه تعداد افراد بودیم که بهمون میگفتن : حمّله و قطّره روایت جانباز قطع نخاع حاج علی کمیجانی از ماجرای مجروح شدنش وقتی پیام پوررازقی مشغول نماز و ذکر و تسبیح میشد من خیلی کم توفیق پیدا میکردم واسهی نماز شب امّا … حکمت دوستی با امیرالمومنین علی (ع) در کلام رسول الله (ص) عملیات خیبر به روایت حاج علی بهجانی ممقانی فکر کن اینجاصحرای کربلا ، امروز عاشوراست و امام حسین(ع) هل من ناصر سر داده
ناصر مسئول آموزش ما در چم امام حسن بود. معلم و مربی کاملی بود. خیلی قشنگ مین و معبر و کمین را توضیح می داد. من هم خیلی سربه سرش می گذاشتم. یک روز صحبت کرد که بسیجی باید منبع ایثار باشد و من هم گفتم من منبع گازوئیل و بنزین و نفت هستم . […]
اصغر رحیمی بچه ی صاف و ساده ای بود مانند یک نوار خامی می ماند فکر کنم پانزده ساله بود و من هجده سالم بود . خیلی مخلص و بی شیله پیله و زلال بود. مسئول چایی گردان شده بود و چایی های خوشمزه ای درست می کرد . وقتی گفتند شهید شد من از […]
شهید پیام پوررازقی خیلی بچه نازنینی بود . من نمی دانم چطور به جبهه آمد. شنیده بودم خیلی ثروت داشتند و اقوامش در آمریکا بودند . من نمی دانم چطور شد که به تخریب آمد. در سال شصت و سه در روستاهای آبادان بودیم قبل از فاو عده ای هنوز در آبادان بودند . ما […]
ما گروهی متشکل از حدوداً ده نفر بودیم که چادر بنا می کردیم و دستشویی می ساختیم و هر کاری می کردیم . محوطه گردان تخریب را درست می کردیم تا بچه ها بیایند. در آنجا هنوز تدارکات نیامده بود. غذا کم بود و از جای دیگری می گرفتند. یک روز یک قابلمه غذا آمد […]
شهید مصطفی مبینی بچه بلوار ابوذر تهران بود . بچه محل شهید امیر تابش ، برادر سید ریحانی و آقای کاشی بود . قبل از عملیات خیبر به گردان تخریب آمد . خیلی بچه ساکتی بود . صدای خوبی داشت . فرمانبردار بود و گاهی وقت ها که یکی ، دو نفر با هم بودیم […]
شهید امیر مسعود تابش ورزشکار بود و هیکل ورزشی داشت . بچه بلوار ابوذر بود . خاطرم هست که گاهی وقت ها به طور پنهانی سیگار می کشید . امیر تابش فرمانده میدان مین بود. در تخریب همه بلد بودند که چطور مین خنثی کنند اما فرمانده مین بودن کار هر کسی نیست . شهید […]
من قبل از عملیات خیبر به تخریب رفتم آن موقع مقر گردان در پادگان دو کوهه بود پشت بهداری لشکر 27 بود. چند ماهی ماندم در چم امام حسن پاییز 63 آنجا توسط شهید ناصر اربابیان آموزش دیدیم . عملیات خیبر که من تازه آمدم بودم ولی در منطقه عمومی جفیر رفتیم اما در عملیات […]
یک شب که برای عملیات بدر به منطقه جفیر رفته بودیم یکی از شهدای گردان به من گفت بیا سوار ماشین شویم. حاج آقا قاسمی بزرگوار هم بودند . ما را می خواست به پادگان دو کوهه ببرد. چون من مقر تخریب را بلد بودم. انسان کم صحبتی بود اما خوش صحبت بود. از قبر […]
یک بنده خدایی بود که اسمش را بیاورم غیبت می شود. کارتون گالیور را دیدید؟ یک شخصیتی بود که همیشه با همه چیز مخالف بود. این بنده خدا هم همیشه می گفت من می دانم که موفق نمی شویم. شهید حاج عبدالله نوریان می گفت بگذار یک اردویی برویم و یک آموزشی ببینیم و یک […]
من و شهید عبدالعلی روشنی ، قبل از عملیات بیت المقدس دو، تقریباً یکی دو ماه قبل از عملیات ، مامور شده بودیم به واحد اطلاعات . حاج مجید مطیعیان ما را مامور کرده بود به اطلاعات . یکی از دوستان به نام انصاری و من و یکی دیگر که اسمش یادم نیست برای شناسایی […]