وقتی حاج عبدالله نوریان پایش را در گردان مهندسی گذاشت لاستیک هایی که مسلح شده بود نابغه و مخترع گردان تخریب ، شهید سید امین صدرنژاد مصطفی را از سه سالگی نذر حضرت عباس کرده بودم شهدای ما برای حفظ ناموس و حفظ اسلام شهید شدند شهید مصطفی مبینی ، یک اسطوره ی واقعی پسرک فلافل فروش گروهی که میرفتند و تاسیسات اولیه را ایجاد میکردند
قبل از عملیات والفجر هشت ، چند بار از شهید حاج عبدالله نوریان شنیده بودم که میگفت : اگر کسی خواب شهادت من را دید ، به من بگوید . در اردوگاه ام النوشه ، کنار رودخانه کارون مستقر بودیم که یک شب در عالم رویا یک خوابی را درباره ی شهادت حاج عبدالله دیدیم […]
اوستا اکبر بچه ی فنی و کاری بود. مثل شهید کلانتر بود. خیاطی، بنایی و جوشکاری و خلاصه همه کاری بلد بود. خیلی از کارهای حسینیه را راه انداخت. به خاطر همین همه به ایشان اوستا اکبر می گفتند.
شهادت شهید امیر مسعود تابش در منطقه مهران پیش امد. شب جمعه ای بود و دعای کمیل خواندیم و عزاداری کردیم . شام هم نان و پنیر و هندوانه بود . طبق معمول امیر تابش پیش من بود و شهید سید محمد زینال حسینی (فرمانده گردان) و بقیه هم آن طرف چادر بودند. شام را […]