نصیحت مادرانه به شهید مهدی ضیائی شهیدی که آرامش را از چشمان دشمن ربوده بود چادر و دسته ی کودکستان به روایت حاج اسدالله سلیمانی شهید محمود گلزاری برای ما مثل یک پدر و برادر بود خاطره بچه های پشتیبانی لشگر از شهید حاج عبدالله نوریان پاسدار و محافظ جان اباعبدالله الحسین علیه السلام شاه حسینی جزو معدود نیروهای آزاد لشکر بود من نوه ی پسری حاج شیخ فضل الله نوری هستم (قسمت نهم)
یک روز آقای نوری، فرمانده لشکر، به مقر ما آمد. مقر ما در یک مدرسه بود. آقای نوری گفت که آقای چمران سلام رساندهاند و گفتهاند: “ده پانزده نفر از این بچههای چریکتان را به من بدهید.” ما حدود ۲۰ نفر بودیم؛ ترکیبی از بچههای تبریز، تهران، و شهرهای دیگر. اینطور نبود که از هم […]
خاطرات بسیاری از شهدای گردان دارم که اگر عمری باقی باشد، حتماً خدمتتان عرض میکنم. اما این خاطره یک خاطره ی خاص از شهید مهدی باکری است . یک بار درباره آقا مهدی از بچههای تبریز پرسیدم. گفتند ایشان دو برادر بیشتر نبودند که بزرگسال بودند. این خاطره مربوط به یکی از بستگاه نزدیک ایشان […]
بسم الله الرحمن الرحیم؛ با عرض سلام و درود به شهدا و امام شهدا؛ بنده سعی میکنم خلاصه بگویم تا هم وقت شما را نگیرم و هم به نقطهی مد نظر گفتگو برسیم. بنده مرتضی رنجبرفرماندهی گردان تخریب لشکر ۵۷ هستم. سال ۱۳۴۸ از شهرستان الیگودرز به تهران آمدم و تا پایان حکومت پهلوی آنجا […]