به عزیزانی که برای خدا کار و تفکر میکنند افتخار میکنم
شوخی با حاج عبدالله مثل این بود که سر به سر یک مرجع تقلید بگذارید
روزهای بین عملیات والفجر یک و خیبر
قرار گذاشتیم من به روح الله فقه و اصول یاد بدم و اون به من خطاطی
وقتی نواب صفوی به داد یک زن انقلابی رسید
به نظرم آیفا خاطره ای جدا نشدنی از خاطرات گردان تخریب است
مسئول چایی گردان شده بود
مسئول چایی ، شهید اصغر رحیمی
در عملیات بیت المقدس چهار همراه به تعدادی از تخریبچی ها به ارتفاعات قمیش اعزام شدیم . ما نمی دانستیم که کجا می رویم . آن ارتفاع قَمیش هم یک ارتفاع عظیم بود. بعد از پیمایش این ارتفاعات ما را نزدیک پل آوردند . ما در یک غاری رفتیم . بی سرو صدا آنجا ماندیم […]
اولین باری که می خواستیم در دوره ی آموزشی معبر بزنیم خاطرم هست که با یک پایه کرومی و طناب آموزش معبر زدن می دادند . آموزش معبر که تمام می شد ، سیم خاردار می گذاشتند و می گفتند شما باید با قیچی قطع کنید اما اگر فرصت قطع کردن نداشتید باید روی سیم […]
قبل از اینکه به دوره ی آموزشی بروم در مسجد از سن 14 سالگی در درونم اشتیاق پیدا شده بود که مکبر نماز باشم . علاوه بر این دایی بنده تعزیه خوان بود اطرافیان مادری ام هم اهل فضل هستند. این علاقه در من هم متبلور بود و در دوره ی آموزشی جبهه به قلیان […]
خدا شهید کاظمی و سیزده شهید شیمیایی گردان تخریب در عملیات بیت المقدس چهار را بیامرزد ، این ها وقتی شهید شدند من تهران بودم شنیدم که غرب بوده که شیمیایی شده است. وقتی شنیدم به ستاد معراج رفتم . گفتم دو ،سه تا از دوستانم این جا هستند. به ما اجازه دادند که داخل […]
دقیقاً حضور ذهن ندارم که استارت کار و مجموع بچه هایی که آنجا بودند چه کسانی بودند. ما آن جا برای برداشت رفته بودیم.شهید اکبری را به یاد دارم که یک مین والمر زد و ایشان شهید شد. اما خاطره ای از ایشان به یاد ندارم. فقط می دانم سردشت بود.دو خاطره دارم که اصیل […]
من ورودم به گردان تخریب مربوط به سال 1365 است. من پروازی و قطاری نبودم به این معنا که فقط شب های عملیات در جبهه در رفت و آمد باشم. از زمانی که وارد شدم تا زمان قطع نامه ماندم و بعد از پذیرش قطع نامه به تهران امدم و دوباره برگشتم. علت اینکه به […]
وقتی قطع نامه اعلام شد حاج آقای تاج آبادی صحبت کرد که آرام باشید،اتفاقی نیفتاده،امام تصمیم گرفته است و شرایط کشور است. آن موقع ما دید سیاسی نداشتیم. مثل بچه ها رفتار می کردیم و می گفتیم ما می خواهیم بجنگیم. بچه سن بودم و عقلم نمی رسید. من هم با ناراحتی به تهران آمدم. […]
یادم نیست که کجا بود ما رفتیک که جایی آب تنی کنیم. با آگاهی قبلی هم نرفته بودیم. من به خاطر سهل انگاری حوله همراهم نبود. هوا گرم بود. می گویند که دستور نبی مکرم است که همیشه وسایلی مانند شانه،مسواک،حوله همراه داشته باشید. که این ها اختصاصی است و حالت عمومی استفاده نکنید. دوستان […]