برادر قاسمی ! قوم نوح به خدا قول دادند اما عمل نکردند … اجازه ی جهاد برای دفاع رئیس علی دلواری بوشهر را از استبداد آزاد کرد راوی و رزمنده دفاع مقدس حاج حسن نسیمی شهید محمود گلزاری برای ما مثل یک پدر و برادر بود ماجرای سوختن پای شهید هادی مهین بابایی مروری کوتاه بر کارنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عملیات والفجر مقدماتی به روایت حاج محمد غلامعلی
نمی دانم شهید حاج عبدالله نوریان (فرمانده گردان تخریب) در ما چه می دید که ما هنوز بعد از 58 سال در خودمان نمی بینیم. فکر می کنم به خاطر سادات بودنم که ایشان به ما خیلی احترام می گذاشت . من به یاد ندارم که به حاج عبدالله گفته باشم اسم من را بنویس […]
من عاشق شهید حاج عبدالله نوریان بودم و ایشان را خیلی دوست داشتم. ایشان چند تا کار از من خواست که من نتوانستم انجام دهم. زمانی بود که ما را فرستاد غواصی و آموزش ما کنار اروند رود بود. مسئول ما حاج عبدالله سمنانی بود. بعد از ان حاج عبدالله سمنانی برای اطلاعات با بچه […]
در پنجوین ، جاده ای بود که در دید عراق بود. یک ماشین تانکر آب از شمال به جنوب می آمد و ما هم از جنوب به شمال می رفتیم. همان موقع یک خمپاره وسط جاده زدند. سمت چپ جاده دره بود و سمت راست جاده کوه بود. یک ترکش به سر راننده تانکر خورد […]
در عملیات ما را بین گردان ها تقسیم کرده بودند، نزدیک نقطه رهایی بودیم جایی که بچه ها همه کارهای محوله را انجام می دادند. دیدم که حاج عبداله سراسیمه می آید ، چشمش به من خورد. گفت: سید مین جدیدی امده است. یا قمقمه ای بود و یا بطری که دقیق یادم نیست. که […]
سید محمود سید مرتضی هستم از گردان تخریب تیپ 10 سید الشهدا . نحوه ورود به این صورت بود که حاج عبداله امد و از تخریب گفت و کسانی هم داوطلب شدند. من هم به این صورت به گردان تخریب رفتم.ما زمان کمی در خدمت شهید بهرامی بودیم. زمان خدمتمان کنار هم بود که ایشان […]
شهید حاج عبدالله نوریان در یک بعدازظهر ، بچه ها را به خط کرد و یک لیستی را از جیبش بیرون آورد. ما فهمیدیم که خبری است . حاج عبدالله میخواست ما را به منطقه پنجوین بفرستد برای پاکسازی میدان مین و مین گذاری در منطقه . اسم یک تعدادی را خواند که اسم من […]
در گردان رسم بود بعد از عملیاتی که انجام می دادیم به بچه ها مرخصی می دادند . ما هم با شهید بهرامی به مشهد میرفتیم . بعد از مشهد هم بچه ها به خانواده شهدا سر می زدند و بعد از آن بچه ها همدیگر را به خانه دعوت می کردند . یک بار […]
خدیور بچه ی قد کوتاه و سیه چرده ای بود. ما یک مقر دیگه ای داشتیم که شهید حاج عبدالله نوریان ایشان را به آن جا برده بود. ما هم رفتیم که به ایشان سر بزنیم. نزدیک اذان بود که ما به چادر ایشان رسیدیم و آنها در حال نماز خواندن بودند و ایشان پیش […]