زمانی که من بعد از عملیات خیبر برای اولین بار حاج ناصر اربابیان را دیدم . وقتی تقسیم بندی کردند من در دسته ای افتادم که حاج ناصراسماعیل یزدی ، احمد، مصطفی مبینی و خدا رحمت کند چند تایی از بچه ها هم بودند. حاج ناصر مسئول دسته ی ما شد. از آنجا استارت آشنایی ما با حاج ناصر اربابیان زده شد. حاج ناصر بسیار بسیار بچه ی رئوف و مؤدبی بود. برعکس ما خیلی مؤدب بود.
ما خیلی اذیتشان می کردیم . انشااله از ما راضی باشد. فرمانده دسته مان بود ، هرچه می گفت انجام می دادیم اما به مرور که بیشتر با هم آشنا می شدیم و با هم مرخصی می رفتیم احساس صمیمیت می کردیم. ایشان خیلی باتقوا و با اخلاص و کاری و دانا بودند. کسی که تخریب می آید یا باید خوب باشد و یا باید عالی باشد. کسانی که عالی بودند مسئول دسته و گروه ها می شدند. بچه های با اخلاص و با تقوایی بودند. هم اینکه کاربلد و وارد بودند. حاج ناصر هم از همین بچه های مودب و عالی بود و با هم خیلی دوست بودیم. با اینکه اذیتش می کردیم اما بیشتر اوقات با ما بود.