شهید پیام پوررازقی خیلی بچه نازنینی بود . من نمی دانم چطور به جبهه آمد. شنیده بودم خیلی ثروت داشتند و اقوامش در آمریکا بودند . من نمی دانم چطور شد که به تخریب آمد.
در سال شصت و سه در روستاهای آبادان بودیم قبل از فاو عده ای هنوز در آبادان بودند . ما هم یکی دو هفته بودیم . خاطره ی شیرینی که از ایشان دارم این است که پنیر و کره را قاطی می کرد و می گفت ملات است . بهش می گفت کنیر . خیلی هم خوشمزه بود تا آن موقع چنین چیزی ندیده بودیم. زعفران یا نشاسته را قاطی می کرد و می گفت : هل و گلاب و مسقطی است .
شیر خشک کیگوز داشت و گاهی به ما می گفت بخرید بیارید و درست می کرد و با بچه ها می خوردیم …
یک سری از خنده هایش دخترانه بود . ما هم از خنده ایشان می خندیدیم . خیلی باکلاس بود و عاشق برادر عبدالله نوریان بود.
یک بار گفت اگر به شهر رفتید به داروخانه بگویید کیگوز دو می خواهم و به داروخانه چی ، گفتیم دو تا کیگوز 2 بده . از ما پرسید بچه تان چند ساله است؟ ما هم خنده مان رفت و گفتیم 20 ساله است.
پیام پوررازقی فرمانده میدان مین بود. زحمت کش و شلوغ بود اما اهل نماز شب و تحجد بود . طوری فیلم بازی می کرد که من می گفتم نماز یومیه را هم نمی خواند اما بعداً که شهید شد بچه ها گفتند که نماز شب می خوانده است .