شهید دادو زمانی که در گردان بود مسئولیت با آقا سید محمد بود. ایشان هم از شهدایی بود که شهید حاج عبدالله نوریان را ندیده بود ولی وصف حاج عبداله را زیاد شنیده بود و عاشق حاج عبداله شده بود و هر وقت من را می دید کنار می کشید و می گفت: از حال و هوای حاج عبداله برایم تعریف کن.
من که با حرف های حاج عبداله آدم نشدم ولی تا جایی که می دانستم برایش می گفتم که چه طور انسانی بود. ایشان هم تمام رفتار و سکنات حاج عبداله را در خود پیاده کرد و شهید شد .
شهید حاج ناصر اربابیان البته شهید حاج عبداله نوریان را دیده بود و با ایشان زندگی کرده بود ولی با این حال هر موقع فرصت داشت به من می گفت که از خاطرات حاج عبداله به من بگو . به این دلیل که حاج عبدالله بیشتر در راه و بیرون از گردان بود و ایشان زیاد رفتار و کرداری از حاج عبدالله در گردان ندیده و بودند بلکه من و حاج عبدالله بیشتر با هم بودیم . من هم این خاطرات را برای ایشان نقل قول می کردم .
حاج ناصر هم تا زمانی که شهید شد سعی می کرد کارهایی که حاج عبداله انجام می داد را انجام دهد. یعنی کپی برداری کامل انجام می داد. طوری که تمام رفتار و کردارش شبیه حاج عبداله شده بود و وقتی می دیدیمش احساس می کردیم حاج عبداله زنده شده است.