یادم هست محمودرضا در کلاس دوم دبیرستان؛ یک روز دفترچهای را که برای ثبت خاطرات شهدا بود و از بنیاد شهید گرفته بود، به خانه آورد. دو شهید را انتخاب کرده بود برای کار جمع آوری خاطرات؛ یکی شهید «عبدالمجید شریف زاده» که دانش آموز و هم محلهای بود و دیگری شهید «احد مقیمی» بیسیمچی شهید باکری که در کربلای پنج شهید شد. خیلی جدی برای اینکار وقت گذاشت. این دو دفترچه را پر کرد. با مادر شهید شریف زاده یک نوار کاست کامل مصاحبه کرد و با برادر شهید مقیمی و همینطور با حاج بهزاد پروینقدس که عکاس جنگ و مستند ساز هستند کار کرده بود در این مورد. با حاج بهزاد رابطهای نزدیک برقرار کرده بود و این بخاطر تعلقاتی بود که بود که از زمان نوجوانی به فرهنگ جبهه داشت. کار فرهنگی و کار او در مورد شهدا ریشهدار بود.
همیشه او را در پر کاری و مجاهدت خستگی ناپذیرش با بعضی از احوالاتی که از سردار شهید مهدی باکری نقل شده مقایسه میکنم. جناب آقای طیب شاهینی روایت کردهاند که مهدی باکری در عملیات بدر از شدت خستگی و در اثر بیخوابی، موقع حرف زدن به خواب میرفت و فرمودهاند که این حالات ایشان یادآور یک سخنرانی از ایشان در دزفول بود که نیروها را جمع کرد و برای آنها صحبت کرد. ظاهرا زمزمهای بین رزمندگان بود که مثلا خدا هم گفته است که «لایکلف الله نفسا الا وسعها» و کار در جبهه هم باید در حد وسع باشد. گویا کسانی بودهاند که برای در رفتن از زیر کار به این آیه متوسل میشدهاند. شهید باکری آنجا وسع یک رزمنده را گفته که چه است. گفته یک رزمنده در میدان جنگ باید آنقدر بیخوابی بکشد تا از فشار بیخوابی بیفتد، بیدارش کنند، بلند شود بجنگد و دوباره فشار بیخوابی امانش را ببرد و همینطور ادامه بدهد. این وسع تکلیف یک رزمندهای است که در خط حضور دارد. رزمندهای هم که در دفتر، کار دفتری میکند باید آنقدر با خودکار و کاغذ کار کند و بنویسد که چشمانش کور شود. آقای شاهینی میگویند من در عملیات بدر به عینه دیدم که مهدی باکری چیزهایی که گفته بود را در میدان جنگ خودش دارد عمل میکند. محمودرضا در کار اینطور بود. غالب اوقاتی که من در تهران دیده بودمش فشار بیخوابی در صورتش معلوم بود.
بخشی از گفت و گوی تسنیم با برادر شهید بیضائی