بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین
قال علی علیه السلام: معرفت النفس انفع المعارف
امام علی علیه السلام فرمود بهترین شناخت شناخت خود آدم است.
با سلام و عرض ادب خدمت روح بلند حضرت امام مقام عظمای ولایت و همه بزرگان دین
بنده احمدرضا هادی پور هستم. متولد ۱۳۴۴ .
من تا قبل از انقلاب در روستایی بودم و خیلی اطلاعات از اوضاع و احوال مملکت نداشتم. حول و حوش انقلاب وارد صحنههای انقلاب شدیم .
بعد از انقلاب، من ترک تحصیل کردم و رفتم به حوزه علمیه.
به حوزه علمیه نجف آباد رفتم. آقای ایزدی رئیس حوزه و امام جمعه بعد از انقلاب نجف آباد بودند و من رفتم آنجا .
در عملیات فتح المبین داماد ما شهید شدند. برای تشییع جنازه و هفتم شهید، به من گفتند که باید وصیتنامه شهید را بخوانی .
در وصیتنامه شهید علاوه بر اینکه حجاب و دین و قرآن و ولایت و امام تاکید شده بود، نوشته بود که سلاح من را زمین نگذارید .
بعد از عملیات فتح المبین بود که من رفتم بسیج و در پادگان غدیر اصفهان آموزش دیدم. یعنی در ایام عملیات بیت المقدس یا فتح خرمشهر ، ما در آموزش بودیم. بعد از عملیات فتح خرمشهر که آموزش دیدیم، یک هفته رفتیم خانه و بعدش رفتیم جبهه .
اولین عملیاتی که من در آن شرکت کردم، عملیات رمضان در سال ۶۰ بود. ورود من از آن وصیتنامه بود که دامادمان گفته بود سلاح من را زمین نگذارید حالا خیلی مطلب دیگر در این وصیتنامه بود ولی من سلاحش را جدا زمین نگذاشتم.
زمانی که به لشکر امام حسین و گردان حضرت امیرالمومنین رفتیم، در یک عملیات، من آرپیچی زن گردان پیاده بودم. در مسیری که میرفتیم میدیدیم یک چیزایی هستند که به آنها مین میگویند. ما شاهد شهادت بعضی ها در معبر بودیم. گفتند اینها کار تخریب است و تخریب کار خنثیسازی را انجام میدهد .
بعد از عملیات محرم من به مرخصی رفتم وبرگشتم و قبل از عملیات والفجر مقدماتی، رفتم به گردان تخریب. یعنی من از سال ۶۱ در تخریب بودم .
چون دوستان و همسایگان ما در تخریب بودند بیشتر علاقه داشتم که با آنها باشم. از کار تخریب چیز زیادی نمیدانستم ولی وقتی به عملیات والفجر مقدماتی رفتم دیگر بعدش تا آخر جبهه من در تخریب بودم.
من از سال 1361 به گردان تخریب تیپ مقدس قمر بنی هاشم اعزام شدم. این تیپ تشکیل شده بود از نیروهای بسیجی و پاسدار شهرهایی مثل زرین شهر، مبارکه، بروجن، سمیرم و لردگان . آن زمان، شهید قدیرعلی دشتی فرمانده گردان بود.
معمولا بچههایی که با جثه ی ریز و کوچیک بودند به تخریب میرفتند . خود بچهها این دیدگاه را داشتند که چون کوچک و سبک هستند، شاید مینی مثل مین ام ۱۹ که تگر یک آدم ۱۰۰ کیلویی رویش پا بگذارد ممکن است منفجر شود، زیر پای اینها منفجر نمی شود چون اینها کوچک هستند . این دیدگاه خود بچهها بود اما دیدگاه فرماندهی و مسئولان اینجور نبود.
من ۱۵ سال داشتم که به تخریب رفتم و اولش در قسمت جنگ مین بودم. همانطور که میدانید تخریب را اگر گردانی حساب کنیم یک قسمت جنگ مین دارد و یک قسمت انفجارات قسمتهای کاشت و برداشت دارد.
من بیشتر در قسمت کاشت و برداشت بودم و بعداً که رشد کردم و فرمانده تیم شدم و در چند عملیات برای شناسایی رفتم، فرمانده گروهان شدم و بعد معاون تخریب و بعد فرمانده تخریب شدم .
اولین فرمانده آقای مهدی نکویی که بچه خمینی شهر بود و شهید شد و آقای قدیرعلی قصری بود که جانباز ۷۰ درصد شد .بعد، حاج فتاح فتاحیان بود که ایشان هم جانباز سنگین شد. بعد، آقای مرتضی شمس و من فرمانده شدیم.
من آخرین فرمانده گردان نبودم ولی چون پاسدار بودم در فصل های عادی کمتر حضور داشتم، ولی در فصل عملیات حضور بیشتری داشتم. شاید بتوان گفت من تقریباً آخرین فرمانده تخریب بودم.
در مدتی که من در گردان تخریب لشگر مقدس قمر بنی هاشم علیه السلام حضور داشتم، ما در عملیات محرم والفجر مقدماتی، خیبر، بدر، والفجر ۸ ، والفجر ۴ ، کربلای ۵ و والفجر ۱۰ حضور داشتیم .
شهدای شاخص گردان خیلی زیاد هستند ولی آنهایی که من یادم هست آقای مرتضی اسماعیل زاده، شهید حقیقی، شهید عبدالعظیم خلیلزاده، شهید عبدالله ملکپور هستند. ما شهدای بزرگی داریم. شهید قاسمی، شهید گلابی که از بچههای شهرضا هست. شهدای زیادی داشتیم ولی در حال حاضر فقط اسم این عزیزان در خاطرم هست.