• امروز : دوشنبه, ۱۱ تیر , ۱۴۰۳

خبر شهادت شهید احمدعلی نیّری

  • کد خبر : 5607
خبر شهادت شهید احمدعلی نیّری

سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّه‎ها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش می‎کند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود. مردم از خبر شروع عملیّات […]

سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّه‎ها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش می‎کند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود.

مردم از خبر شروع عملیّات خوشحال بودند، امّا واقعاً هیچ کس نمی‎تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی‎خبر است را درک کند. همه می‎دانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم.

حالا این بی‎خبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا می‎خواندم و به یاد احمد بودم. تا این‎که یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه من نشست. بعد کبوتر دیگر در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند.

حیرت‎زده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانواده‎‎ی ماست!؟ دوباره خوابیدم. این بار چیز عجیب‎تری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکه‎ی خدا به زمین آمده بودند!

هودجی یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می‎شد در میان دستان ملائکه است. آن‎ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همه‎ی ملائک به همراه احمد به آسمان‎ها رفتند.

روز بعد چند نفر از همسایه‎ها به خانه‎ی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می‎گرفتند! گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می‎کردند حسین آقا همراه ایشان بوده است. گفتم حسین آقا در خانه است، من ناراحت احمد علی هستم.

هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود

همان روز مادر شهید جمال محمد شاهی را هم دیدم. این مادر گرامی را از سال‎ها قبل در همین محل می‎شناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت. گفتم: بی‎خبرم. سپس رؤیای عجیبی را برایم تعریف کرد، ایشان گفت: «در عالم خواب به نماز جمعه‎ی تهران رفته بودیم. آن‎قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت.

بعد اعلام کردند که امام زمان (عج) تشریف آورده‎اند و می‎خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!

من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: شهید احمد علی نیری.»

بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند. مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق‎شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از این‎که حضرت آقا این حرف‎ها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند.

عجیب این‎که پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت.

لینک کوتاه : https://khaledin.com/?p=5607

خاطرات مشابه

ثبت دیدگاه