مرحوم شهید حاج امیر یحیوی تبار یشلاقی برای من خاطره ای تعریف می کرد که این خاطره را من به نقل از ایشان برای شما تعریف میکنم ؛
ما یک دژبانی در کرخه داشتیم . رودخانه ی کرخه یک پلی داشت شبیه پل های عابر پیاده . کنارش را میله بندی کرده بودند که مثل حالت ستون عمل میکرد برای آن که پل به سمت پایین شکم ندهد . بچه های مهندسی عمران به این مدل میله بندی اصطلاحا خرپا می گویند .
یک سری آهن هم کنارش به صورت اُریب و مستقیم وجود داشت که این دو به یکدیگر بصورت دو خط چپ و راست وصل می شدند . یک خرپایی در کرخه وجود داشت که دژبانی فوق العاده خشن و سخت گیری هم داشت . دژبان های درشت هیکلی داشت . من یک بار با آن ها دعوایم شده بود . یکی از بچه های ما را زده بودند و من بخاطر این برخورد نامناسب خیلی ناراحت شدم و یک دعوای مفصلی با آن ها کردم اما جوری نبودند که بشود با آن ها زد و خورد کرد . دست هر کدامشان اندازه ی کف بیل بود . آن روز رفیق ما برادر ربعلی حلاجی هم پشت تویوتا ایستاده بود . یادم نیست دژبان چه حرفی زد که برادر حلاجی یک مقدار ناراحت شد و قد بازی درآورد . دژبان در حالی که روی زمین ایستاده بود ولی برادر حلاجی پشت وانت در تویوتا ایستاده بود ، با این حال از همانجا یقه ی برادر حلاجی را گرفت . یعنی این انقدر قد داشت که وقتی روی زمین ایستاده بود میتوانست یقه ی کسی که در وانت بود را بگیرد ، بلند کند و به زمین بکوبد . من هم از این کار خیلی ناراحت شدم و داد و هوار می کردم ولی حرف هایی می زدم که این ها هاج و واج فقط گوش می دادند که ببینند من چه می گویم . میگفتم : آن هایی که مشهورند در آسمان و گمنامند در روی زمین ، همین بسیجی ها هستند . شما جرات می کنید کسی را که امام می گوید این ها آیه های قرآن هستند را بگیرید و به زمین بکوبید ؟ شما با این دست و این هیکل چرا در دژبانی ایستاده اید ؟ بروید با صدام بجنگید . آن جا ، جلوی سنگر کمین ، زیر دوشکا می خوابی و نمی توانی تکان بخوری و از ترس زمین گاز می گیری ولی آن زمان ، این ها می روند دوشکا خفه می کنند .
حرفای این تیپی زدم و داد و هوار می کردم و این ها نمی توانستند من را بگیرند و ضرب و شتم بکنند .
یک بار هم شهید حاج قاسم اصغری داشت از آن جا رد می شد که گفته بودند باید ماشین را بگردیم و بازرسی کنیم . حاج قاسم گفته بود بازرسی کنید که چی پیدا کنید ؟ اسلحه ؟ مهمات ؟ تدارکات ؟ خب این حکم حمل اسلحه و مهمات و تدارکات است . هر اسلحه ای که پیدا کنید حکم دارم که اجازه داده اند حملش بکنم . دژبان گفته بوده نه و باید بگردم . حالی اش نمی شد که هر چیزی را که می خواهی در ماشین پیدا بکنی من برای حمل و نقلش حکم دارم ، بگذار من بروم .
یک مقدار سخت گیری های این مدلی داشتند .
یک سری که شهید حاج قاسم اصغری می خواسته رد شود ، گوش نداده بود و از دژبانی در رفته بود . گازش را گرفته بود و در رفته بود . حاج قاسم هم خیلی طوفنده و خروشنده بود . ظاهرا در این ماجرا برادر سید نادر حسینی هم همراهش بوده . نمی دانم چه اتفاقی می افتد که دژبانی سید نادر را بازداشت می کند و میگویند آن کسی که از دست ما در رفت و داد و هوار کرد و ما نتوانستیم هیچ کاری بکنیم و بگیریمش باید بیاید تا سید نادر را آزاد کنیم . بعد به حاج قاسم خبر می رسد و ایشان بلند میشود و به دژبانی میرود و خودس را معرفی میکند . دژبانی هم حاج قاسم را گرفته بود و به بازداشتگاه انداخته بودند . حاج قاسم گفته بود زودتر تکلیف من را مشخص کنید .
من هم رفتم تا با ایشان صحبت کنم . همینطور که داشتیم صحبت می کردیم ، یک دفعه حاج قاسم که در بازداشتگاه بود آمد و با یک حالت پرخروش خودش گفت مسخره بازی درآوردید و شروع کرد به داد و بیداد . این ها هم هاج و واج مانده بودند که حاج قاسم اینجا چه کار می کند . میگفتند ما که تو را زندانی کرده بودیم ، تو فقط بگو چطوری بیرون آمده ای ؟
مرحوم حاج امیر یشلاقی می خندید و این ها را تعریف می کرد . امیر عاشق حاج قاسم بود . خیلی شدید دوستش داشت .
حاج امیر میگفتم با حاج قاسم رفتیم که ببینیم چطور از بازداشتگاه آمده بیرون . رفتیم و دیدیم اتاق ، یک دریچه ای برای تهویه هوا دارد که یک فن در آن کار گذاشته اند. یک پنجره و دریچه ی کوچکی بود ولی حاج قاسم می گفت از آن جا بیرون آمده ام . دژبان می گفت گربه از آن جا رد نمی شود ، شما چطوری از آن جا رده شده اید ؟ رد شدن از آیجا امکان نداشت اما حاج قاسم با زور و فشار ، خودش را از آن جا بیرون انداخته بود . بعد هم به عنوان شاکی آمده بود و میگفت من را آن جا نگه می دارید ؟ خودم آن جا سراغتان می آیم . یک سری مشکلات قضایی هم برایش پیش آمده بود