خنثی سازی میدان مینهای عملیات کربلای چهار برای بچه های ما مثل آب خوردن بود. تفاوتی نمیکرد عمق میدان مین یک کیلومتر باشد یا ده کیلومتر. اصلا مهم نبود که عراق چه نوع مینی کاشته یا با چه آرایشی مین کاشته. بچه ها که اول معبر مینشستند مثل فرفره تا آخر میدان میرفتند. حتی برای خنثی کردن مین های ناشناس هم راهی پیدا کرده بودیم. به این صورت که یک نفر مینشست کنار مین تا بچه ها روی مین نروند، از مین محافظت میکردند تا وقتی که صبح میشد و هوا روشن میشد، یک راهی برای خنثی کردن مین پیدا میکردیم. عراق آمده بود در فاصله ۲۰ تا ۲۵ کیلومتر ازکانال پرورش ماهی تا رود اروند مین کاشته بود و از انواع سیم خاردارهای توپی استفاده کرده بود و میلگردهای ۲۲ را به صورت خورشیدی درست کرده بود و ناودونی ۲۲ را به صورت نیزهای درست کرده بود. بعد آب بسته بود رویشان و سنگرهای بتنی خیلی مستحکم پشت این موانع درست کرده بود. کافی بود تیربارچی دستش روی ماشه باشد، سطح آب را میزد طوری که پرنده هم نمیتوانست رد بشود.
خب بچهها میخواستند از کف آب میدان مین را خنثی کنند. بچه های تخریبچی میخواستند میدان مین را زیر آب شناسایی کنند و خنثی کنند. به همین دلیل به دوره های غواصی رفتند و غواصی یاد گرفتند. میخواستند میدان مین را در کف آب خنثی کنند، به همین خاطر به سیم خاردارها گیر میکردند و کار کردن برایشان امکانپذیر نبود. اگر میخواستند نیروها را با قایق ببرند به نیزهها گیر کرده قایقها سوراخ میشد. یعنی کسی حرف موانع دشمن نمیشد.
ارتش یک سری تانک های نفربر داشت که میتوانستند داخل آب حرکت کنند. البته الان آن تانک ها با توجه به پیشرفت تکنولوژی از رده خارج شده اند. آن زمان میگفتند نیروها را با اینها از رود عبور دهیم تا خط اول را بشکنند و بعد پلهای خیبری راهاندازی شود و تمام نیرو رد شوند ولی همان تانک ها هم که داخل آب میرفتند، زنجیر شان به سیم خاردارها گیر میکرد و قفل میکرد.
پلهای خیبری را که میخواستند روی سطح آب بیندازند اما تیربارهای دشمن نمیگذاشتند. غواص ها که میخواستند از رود عبور کنند به سیم خاردارهای خورشیدیها و تیربارها گیر میکردند. واقعاً عبور از اروندرود بسیار سخت بود. اما طرح ریزی کردند که باید عملیات کربلای چهار انجام شود چون حیثیت ایران بود.
عراق وقتی میفهمید لشکر ۲۵ کربلا دارد میآید لرزه به تن عراقیها میافتاد. وقتی میفهمید لشکر ۲۷ حضرت رسول دارد میآید میلرزید به خودش. عراق وقتی متوجه میشد لشکر ۳۱ عاشورا دارد میآید تنش تیکه پاره میشد. یعنی هر کدام از این لشکرها وقتی وارد عمل میشدند عراقیها وحشت عجیبی از اینها داشتند. میدانستند بچههای کله شق و بیباک و نترس میآیند تو دل عراق.
همگی گیر کردیم پشت میدان مین اما یک راهی خدا برای ما باز کرد. خدا رحمت کند شهید خدا زمان کرمی رو که آن موقع جانشین گردان تخریب لشکر ۵۷ بود. آن شب یک اتفاقی افتاد و ما افتادیم در معبر خود عراقی ها. به این صورت که ما میخواستیم یک غواصمان را نجات بدهیم، آقای کرمی رفت پایین و طناب تخریب را بست به کمر غواص که بالا بیاوریمش. عراقیها که متوجه حضور ما شده بودند از یک سنگری که داشتند در آمدند و فرار کردند. در میدان مین دویدند و فرار کردند. من به آقای کرمی گفتم برو ببین چه خبر است. داخل پردانتز این را هم عرض کنم که ما با هم شوخی داشتیم، و وقتی من به آقای کرمی گفتم برو ببین چه خبر است با حالت شوخی گفت : خدایا باز این مسئولیت گرفته و میخواد مندو بفرسته جلو. گفتم: برو، حرف نزن… ایشان هم رفت.
خلاصه ایشان رفت و وقتی پیگیر شدیم، متوجه شدیم آنجا معبر عراقیهاست.
غواص های لشگر 19 فجر، قرار بود خط را بشکنند و قایقهایشان نیروهایشان را ببرند آنطرف خط و بعد از این که نیرو های خودشان را منتقل کردند، برگردند و نفرات پیاده لشکر ۵۷ از خط رد بشوند . اما غواصها نتوانستند خط را بشکنند و عملیات لو رفت.
اینجا بود که خدا یک لطفی به ما کرد. لطف خدا را اینجا ما بهش میگوییم امداد غیبی. از صداقت شهدا افتادیم در معبر عراقیها.
ما افتادیم در معبر عراقیها. اولین گردانمان را انداختیم داخل خط و رفت. بدون درگیری این اتفاق افتاد. نیروهای ما رفتند تا عمق هلالیها که امروزه در راهیان نور به آنجا میگویند میدان امام رضا. با حداقل تلفات به سنگرهای عراقی رسیدیم. بچهها فقط نارنجک میانداختند داخل سنگرها. این همان دژی بود که صدام آن همه ازش تعریف و تمجید کرد و میگفت اگر کسی از این دژ رد بشود، من خودم کلید بصره را هدیه میدهم اما نامردی کرد و نداد. به لطف پروردگار ما وقتی رسیدیم به میدان امام رضا فقط با سه شهید توانستیم معبر را باز کنیم و خط را بشکنیم.
زمانی که سردار نوری معاون نیروی زمینی در بیسیم اعلام کرد، که ما رفتیم در عمق استحکامات دشمن، آقا محسن رضایی برگشت گفت:« که احمد کاظمی پشت آب مانده. نوری چی میگی برای خودت؟ سردار قاسم سلیمانی پشت کانالها مانده! چرا تو هذیون داری میگی؟» لشکرهای ۲۵ کربلا و عاشورا و مهدی باکری اینها همه پشت خط ماندند. تا وقتی که آقارحیم نیامد و به خط نرفت، حرف نوری را کسی باور نمیکرد.
منتهی خدا لطف کرد و ما وارد دژ شدیم. تنها چیزی که بچه های ما رویش حساب باز نکرده بودند، همین دژ بود. ما هم افتادیم توی همین دژ و رفتیم. تا ساعت ۱۲ ظهر فردایش، آقا رحیم صفوی آمدند و دیدند که خط شکسته و عراقیها هم رفتند اما چون لشکرها آسیب دیده بودند، نتوانستند ادامه بدهند. در همین عملیات بود که بی وجدان ها بچههای غواص ما را با دست بسته انداختند در آب و این یک رمزی شد برای کربلای ۵.