شهید حسن پردازی مقدم یه مدت گردان تخریب نبود . من زمانی که اومدم ایشون نمیدونم به چه دلیلی توی گردان نبود . البته قبل از من توی گردان بود . ولی من که بیست و سوم تیرماه 1364وارد گردان تخریب شدم ، ایشون توی گردان نبود . بعد از عملیات عاشورای سه دوباره اقای حسن پردازی مقدم اومد .
شهید حسن پردازی مقدم یه بچه ی خنده رو بود که چشماش خیلی حالت شادابی داشت و خیلی دوست داشتنی بود .
یکی از بچه هایی بود که من چشم هاش رو خیلی دوست داشتم . خیلی می خندید وخیلی خوش اخلاق بود . وقتی اومد گردان ، من دیدم حاج عبدالله خیلی بهش احترام میزاره و خیلی تحویلش میگیره و خیلی بهش احترام میذاره .
روز اولی که حسن پردازی مقدم بعد از مدتی که گردان نبود ، تازه اومده بود گردان ، حاج عبدالله خودش اومد و بچه ها رو برد برای تمرین و مراسم صبحگاه . وقتی حاج عبدالله داشت نرمش می داد ، حسن ، پشت سر بچه ها قایم میشد و تمرین ها رو انجام نمی داد .
من که نگاهش میکردم میگفت چیه ؟ میخندیدم . میگفت هیچی نگو ، من الآن بعد از این همه وقت ، تازه اومدم . ماهیچه هام خشک شده ، اگر به خودم فشار بیارم ، ماهیچه هام میگیره ، باید اول خودم رو عادت بدم .
شهید حسن پردازی مقدم ، از همون لحظه ی اول توی دل همه نفوذ کرده بود .
همون طور که خدمتتون عرض کردم ، بعضی از بچه ها بودن که توی نگاه اول ، من میدیدم محبتشون مثل تیر و کمون بود که انگار میزدن توی مرکز قلب آدم و توی مرکز قلب هم مینشست.
یکی از این بچه ها شهید حسن پردازی مقدم بود که وقتی من نگاهش میکردم خیلی لذت میبردم . خیلی دوستش داشتم .
بعده ها ، شهید حاج عبدالله نوریان ، شهید حسن پردازی مقدم رو گذاشت بعنوان مسئول آموزش گردان.
حسن وقتی آموزش برگزار می کرد برای گردان تخریب ، واقعا میکشت ما رو ، صبح و شب برای ما نمیگذاشت.
یعنی هرشب می گفتیم دیگه امشب رو میخوابیم ، اما دوباره طوری با فریاد ، رزم شبانه رو شروع میکرد که انگار صدای صولت حیدری به حنجره اش تابیده بود .
با صولت حیدری اش برپا میزد و بچه ها رو به خط میکرد و میبرد رزم در شب و این چیزها ؛
من اصلا نمیفهمیدم که این شخصیت ، کی میخوابه ؟! یه سره در حال کار بود .
توی ذهن ما ، ناخودآگاه این دوتا شخصیت شهید پردازی مقدم با هم مقایسه میشد . اون کسی که توی صبحگاه می خندید و فرار میکرد که نرمش ها رو انجام نده ، با این یکی که واقعا خودش رو آماده کرد و یه آموزش خیلی سنگینی رو واسه ما گذاشت .
شهید حسن پردازی مقدم مداح خیلی خوبی بود . صدای خوبی داشت و گاهی میخوند . بعضی مواقع که داخل صبحگاه میدویدیم ، بچه ها بالاخره یه قرآنی میخوندن یا شعاری میخوندن . سرود های حماسی که با ریتم دویدن توی صبحگاه هماهنگ بود رو اجرا میکردن .
میرفتیم یه مسیری رو میدویدیم و برمیگشتیم . توی مسیر معمولا یکی از بچه ها میخوند و بقیه بچه ها جواب میدادن . من یادمه مرحوم امیر یشلاقی هم میخوند . شعری که میخوند این بود :
میگفت :
علی مولا ، علی جانم
و بچه ها جواب میدادن :
یا علی ای همای رحمت
علی مولا علی جانم
یکی از همین بچه هایی که میخوند مثلا شهید حسن پردازی مقدم بود . گاهی وقت ها من هم یه چیزی میخوندم . یادمه حسن میومد میگفت اگر میخوایی بخونی ، اینجوری بخون و یک سری نکاتی میگفت بهم.